معرفی رمان:
رمان حزین _ ماهی، دختر رها شدهای که سالهاست دنبال خانواده گم شدهاش میگردد. در میان این جستوجو، مردی عجیب زندگی او را در طی یک سانحه نجات میدهد و این سرآغاز ماجراهای عجیب و غریبی برای ماهی قصه ماست.
رمان حزین
قسمتی از رمان:
خانوادهام مرا روز آخر شهریور توی شلوغی فرودگاه رها کردند.
مدتها با لباس آبی چیندار روی صندلی فایبرگلاس نشستم و به درب شیشهای زل زدم تا بیایند و مرا با خود ببرند.
مثل آدم کوکی به ازدحام مسافران و خانوادههایشان که برای بدرقه یا استقبال آمده بودند، نگاه کردم.
اشکها و لبخندهایی که در صورت آدمها شکل میبست. ساعتها منتظر آمدن ایلمان ماندم. ولی هیچکس سراغم را نگرفت، وقتی از تشنگی و گرسنگی مثل گلوله خودم را جمع کردم؛ در زندگی کوتاهم فهمیدم هیچ کسی را ندارم.
***
«پاییز؛ سال ۱۳۹۰»
صبح با صدای اذان از خواب بیدار میشوم.
نور رنگ پریده ماه از پشت پرده حریر به داخل اتاق خزیده است.
موهایم از شدت عرق خیس شده است.
پاهایم روی موکتهای سرد میگذارم، از سرمایش تب نشسته در تمام جانم کم میشود.
به طرف پنجره نیمهباز میروم. صورتم را به باد خنک صبح پاییزی میسپارم.
چند سال از نبودنش میگذرد؟
هیچوقت به زمستانهای بدون او عادت نکردم.
چگونه این همه سال زمهریر نبودنش را تاب آورده بودم؟
آسمان با رنگهای قوس و قزح با دلبری تمام، به استقبال صبح دیگری میرود.
چادرسفیدی با گلهای ریز را بر سر میکشم. قامت عاشقی بر آستان آن خدای سراسرعشق میبندم.
کولهبار تنهایی و تمام گلایههایم را در درگاه خودش خالی میکنم.
آشپزخانه خانه اجارهای مشترکم با افسون، کوچک است.
در حالی منتظر به جوش آمدن آب توی چایساز برقی هستم، لقمه نان و پنیری از میان سفره پارچهای گلدوزیشده برای خودم میپیچم.
مقنعه سیاهم را روی موهای شلختهام میکشم.
نخ نپتون را درون ماگ سیاهم بالا و پایین میکنم.
منتشر شده توسط :PARISA در امروز
بازدید :0 نمایش