نویسنده : نگاه ۶۵ دیدگاه بازدید : 15,614 تاریخ : 28 آگوست 2019
دانلود رمان ردیف کلاغ ها مهسا.الف
دانلود رمان ردیف کلاغ ها مهسا.الف
هیچ شکنجه ای برای یک لحظه تحمل ناپذیر نیست …
اگر فقط اقتدار لحظه می بود و بس …
اگر فقط ” همین حالا ” !
چه رازها که در دل خاک مدفون نمی شد .
اگر فقط ” همین حالا ” بود و نه بعد ، هیچ کس جلاد دیگری نبود …
این گذشته است که شب می خزد زیر پتویت . پُشت می کنی می بینی روبروی توست .
سر در متکا فرو می کنی می بینی میان متکایت است ، مثل سایه است و از آن بدتر ، سایه ،
نور که نباشد ، دیگر نیست .
اما ” گذشته ” در خاموشی و ظلمت نیز با توست …
خلاصه : رمان ردیف کلاغ ها
برخی از جرایم هرگز فراموش نمی شوند …
حنا در زندگی اش به خطر نمی زند ، آپارتمانش را با وسواس در یک منطقه ی مطمئن و امن
با همسایگانی خوب انتخاب میکند ، جایی که بتواند یک زندگی آرام و کم حاشیه داشته باشد .
اما گاهی این خطر است که به دنبالت می دود و یک اشتباه کافیست ! تنها یک اشتباه …
وقتی که درب خانه را به روی عاشقی پنهانی باز می کند .
مردی که تا به حال ملاقات نکرده را میبیندکه از اوتقاضای ازدواج میکند ، عمادی که هرگز پاسخ رد را نمی پذیرد
و حنا را به سوی جهنم می کشاند.پرده هایی که از رازها می افتد و زوایای تاریکی که روشن می شود و
حنایی که کابوسش تازه آغاز می شود !
پیشنهاد: دانلود رمان ولهان جاوا، اندروید،pdf، ایفون
پیشنهاد : دانلود رمان ترنج و عطر بهار نارنج ویژه نگاه دانلود
دانلود رمان ردیف کلاغ ها مهسا.الف
قسمتی از رمان :رمان ردیف کلاغ ها ؛ انگار امروز زمین و زمان با او سر ناسازگاری داشت ، صبح زود که با بی خوابی شب قبل به سر
کار رفته بود . تا عصر مشغول حساب وکتاب مرجوعی ها ، در آخر بعد از این همه مدت تلاشِ از
جان و دلش به خاطر یک اشتباه سهوی داد و فریاد های میرزایی را شنیده بود و با چشم گریان
از پشت میز بلند شده بود وخودش را لا به لای کتاب ها پنهان کرده بود تا خود میرزایی آمد و از
دلش درآورد ، ولی روزی که گند خورده بود با نرسیدن به موقع به اتوبوس افتضاح تر شد وحالا که
می خواست کمی روی مبل دراز بکشد و خستگی هایش را غورت بدهد این صدای زنگ یکنواخت …
اگر کسی که پشت در بود تنها دو ثانیه دیگر دستش را فشار می داد بعید نبود که گوشی را بر دارد
و هر چه در دهانش هست بارش کند ، فکر کرد شاید همان پسر بچه ی تخس آپارتمان روبه روییشان
است که هر بار آن توپ پاره پاره ی سرخ و آبی اش را درون پارکینگشان می اندازد و یک بار هم
گلدان های مریم خانم را شکست ، یا حتی آقای مجدی که همیشه کلیدش را جا می گذارد !
دستش را روی گوشی آیفون گذاشت و قبل از این که بر دارد زیر لب گفت ” ده تا زنگ ، همیشه طبقه چهار”