نویسنده : نگاه بدون دیدگاه بازدید : 112 تاریخ : ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
دانلود رمان به من فرصت بده ویژه نگاه دانلوددانلود رمان به من فرصت بده ویژه نگاه دانلود
عذر میخواهی؟
اما الان کمی دیر نیست؟
کمی دیر نشده برای ترمیم قلب شکستهام؟
ببینم! آیا میتوانی تکههای قبرم را از آن باغ نفرینشده پیدا کنی؟
تو در آن شب نحس مرا شکستی، تحقیر کردی، مرا گدای عشق خواندی و حالا…
ببینم! درست متوجه شدم؟ تو حالا از من عشق گدایی میکنی؟
شاید باید زمان دوباره تکرار شود.
با این تفاوت که حالا من پادشاهم و تو سربازی به دنبال نگاه من.
شاید باید من آن کلمهی نحس را به زبان بیاورم. «نمیخواهمت!»
پیشنهاد : دانلود رمان جان به نیمه جان بده ویژه نگاه دانلود
پیشنهاد : دانلود رمان من به برلین نمی روم ویژه نگاه دانلود
قسمتی از رمان :نگاهم به دستبند تو دستهام افتاد. حالا واقعاً لازم بود اینها رو ببندید؟ دستهام زخم میشن. صدای غرش مردی از کنار گوشم اومد:
– اینجا چه غلطی میکنی؟
سرم رو بالا آوردم. بهبه! جناب سرتیز هم تشریففرما شدن. اخمی کردم و گفتم:
– کی تو رو خبر کرد؟
نگاهش رو دستبند آهنی تو دستم نشست. اخمهاش تو هم رفت و گفت:
– چه غلطی کردی آوردنت؟
نگاهم رو بیحوصله بهسمت دیگهای چرخوندم و بیتفاوت گفتم:
– به تو چه!
زیرچشمی نگاهم به دست مشتشدهش نشست.
لبخندی کنج لبم نشست. حرص بخور عزیزم! واسهت خوبه. اخمو بهسمت مردی که اونجا بود رفت تا متوجه جریان بشه. همونموقع نگاهم به حامد افتاد که از اتاقی بیرون اومد. بهسمتش رفتم. لبخندی بهم زد و گفت:
– چطوری خانوم بازیگر؟
لبخندی زدم:
– باید فرار میکردی.
بیخیال گفت:
– باهم اومده بودیم، باید باهم برمیگشتیم.
نگران گفتم:
– حالا چی میشه؟ نکنه برات بد شه؟ نکنه از بیمارستان پرتت کنن بیرون؟
سری تکون داد.
– نگران نباش! فوق فوقش یه شب نگهم میدارن.
ترسیده گفتم:
– یه شب؟
سرباز کناریش بیحوصله گفت:
– راه بیفت ببینم! انگارنهانگار اومدن کلانتری. واستادن چاق سلامتی میکنن.
عصبی غریدم:
– ساکت! نمیبینی دارم حرف میزنم؟!
سرباز عصبانی شد.
– یه شب اون تو بمونین آدم میشین.
حامد با لبخند گفت: