تبلیغات ویژه

» خرید ممبر تلگرام »طراحی سایت و سئو »خرید فالوور و لایک »ادمین حرفه ای اینستاگرام »پکیج آموزش ارزهای دیجیتال »تبلیغات در اینستاگرام »خرید پیج اینستاگرام

مطالب مهم




داستان کوتاه صوتی فصل تنهایی

داستان کوتاه صوتی فصل تنهایی

FASLETANHE - داستان کوتاه صوتی فصل تنهایی

FASLETANHE - داستان کوتاه صوتی فصل تنهایی

خلاصه:

داستان کوتاه صوتی فصل تنهایی فصل تنهایی زندگی مردم روستایی را به تصویر می‌کشد که در سرمای زمـ ـستان سعی دارند با امکانات کم زندگی کنند. در این بین خطری غیر منتظره روستا را تهدید میکند. تهدیدی مرموز و ناشناخته. عاملی که باعث دریده شدن حیوانات می‌شود.

پیشنهاد می شود

اشعار صوتی جهنم من غروب نازنین

دلنوشته صوتی سروها استوار می میرند

قسمتی از متن :

صبح بود و بازار شلوغ. مردم از روستاهای مختلف هر روز صبح به این بازار می‌آمدند تا برای اجناس خود مشتری پیدا کنند. در میانهء بازار، غرفهء کوچکی قرار داشت که متعلق به فرهان بود. پشت بساط کوچکش نشسته بود و اندک جنسی که برای ارائه داشت روی پارچه‌ای سفید، چیده بود.
فرهان…

داستان کوتاه صوتی فصل تنهایی

نگاه فرهان به مسیر جنگل بود و فکرش درگیر گیسوانی مشکی و

چشمانی ریز اما کشیده. چشمانی سحر انگیز. برقی که فرهان را اسیر کرده بود.
سفرِ خورشید به میانهء آسمان کشیده شده بود و فرهان از آمدن محبوبش ناامید شده بود.

نگاه از جنگل گرفت و به بازار داد. بازار داغ بود و فروش برای همه به جز فرهان عالی.

مرغ و غازهای حیدر به فروش رفته بود و مشغول بستن قفس‌ها پشت گاری‌اش بود.

خرمالوهای خانم نجاتی هم رو به اتمام بود. صدای یحیی بالا بود و برای فروش ماهی‌هایش بدون

خستگی تبلیغات می‌کرد.در گوشه‌ای دیگر از بازار بساط فروش تخمهء

داغ حسابی رونق گرفته بود. مش کریم هم مشغول وزن کردن گوجه فرنگی‌های داخل پاکت بود.
فرهان به چاقوهایش نگاه کرد. حسرت فروش یکی از این چاقوها به دلش مانده بود.

اما حسرت بزرگتری در دلش بود. ندیدن الههء نازی که از جنگل می‌آمد. به تحمل چند روز گرسنگی

عادت داشت اما یک روز ندیدن آن الهه برایش عذاب بود.
از جا بلند شد تا چاقوها را در پارچه بپیچد و راهی جنگل شود و خود به دنبال آن الهه بگرد

د اما با نزدیک شدن مش کریم، دست به سمت چاقوها نبرد. پیرمرد بر خلاف

سنش قامتی استوار و قوی داشت. فرهان سر پایین انداخت تا چشم در چشمان پیرمرد نیاندازد.

از نگاه کردن به آن چشم‌ها واهمه داشت. پیرمرد نگاه زننده‌ای داشت که مایهء آزار فرهان بود.

برای جلوگیری از برخورد با مش کریم ایستاد و چهار پایه‌اش را دورتر از بساط، سر راه قرار داد.

مش کریم از روی چهارپایه گذشت و رو به روی فرهان ایستاد و گفت:«خبرها رو شنیدی؟»

لینک های دانلود

دانلود قسمت اول

دانلود قسمت دوم

دانلود قسمت سوم

دانلود قسمت چهارم

دانلود قمست پنجم

دانلود قسمت پایانی




پیشنهاد میشه بخونید : برای مشاهده جزئیات کامل این خبر «داستان کوتاه صوتی فصل تنهایی»اینجا را کلیک کنید. شفاف سازی:خبر فوق در سایت منبع درج شده و صرفا در این سایت بازنشر شده است .چنانچه به خبر فوق اعتراض دارید جهت حذف آن «اینجا» را کلیک کنید.

گزارش تخلف

تمامی مطالب از سایت های مجاز فارسی و ایرانی تهیه و جمع آوری شده است، در صورت وجود هرگونه مشکل از طریق صفحه گزارش تخلف اطلاع دهید.

جستجو های اخبار روز

اخبار برگزیده

هم اکنون میخوانند ..