داستان در مورد سه تا دختره سه دختر که خیلی شجاع و اهل ریسک کردن کردن هستن که به پیشنهاد یکی از اونا ، وارد یک سازمان میشن که تو اون سازمان … نویسنده : زهرا _ اسماعیل پور
قسمتی از رمان :وااااییی دوباره خواب موندم . امروز کلاس داشتم . اصلا حوصله نداشتم و بد جور خوابم میومد . آخه از دیشب تا صبح داشتم فیلم ترسناک میدیدم ولی اصلا ترسناک نبود اخه یکی میاد کله اون یکی رو با اره برقی میبره ترس داره ؟ عین جت آماده شدم و سوار ماشینم شدم و دِ برو سمت دانشگاه پنج دقیقه به کلاس مونده بود و من داشتم میرفتم سمت کلاس که یکی زد پس کله ام ???? برگشتم و دیدم نفسه و هلیا ام پشتشه نفس : سلام بر دوست خوابالوی خودم من : علیک … هلیا : سلام اجی من: سلام . ببین نفس یاد بگیر از این هلیا . مث ادم سلام میکنه . تو اول عین هرکول هوار میشی رو ادم بعد سلام میکنی . نفس : خو حالا تو ام . بیاین بریم حالا به کلاس نمیرسیم .
رمان های پیشنهادی ما برای شمادانلود این رمان از طریق بارکد خوان
[مطالعه این رمان بدون نیاز به دانلود
عمارت خون