تبلیغات ویژه

» خرید ممبر تلگرام »طراحی سایت و سئو »خرید فالوور و لایک »ادمین حرفه ای اینستاگرام »پکیج آموزش ارزهای دیجیتال »تبلیغات در اینستاگرام »خرید پیج اینستاگرام

مطالب مهم




۵ کتاب که خواندنشان می‌تواند جذابیت‌های زیادی داشته باشد

۷۰۹۵۵۷

۳۳۳۲ بازدید

هفته نامه کرگدن: راوی رمان «دانشکده»، نوشته پابلو د سانتیس، جایی از داستان می گوید: «وقتی می خواهم روی کتابی دقت و تمرکز داشته باشم از آنهایی نیستم که به یک مبل راحت، آرامش و وقت زیاد نیاز دارند. عادت کرده ام در مترو مطالعه کنم و حالا مدت هاست مترو را به جاهای دیگر ترجیح می دهم. هیچ چیز قابل مقایسه با واگن های تق و لق خط یک نیست که در زر شهر مرا از جایی به جای دیگر می برد و همزمان رمان هم مرا به راه های زیرزمینی اش سوق می دهد.»

ما هم فکر می کنیم این روزها شاید یک مبل راحت در خانه های مان گیر بیاید، اما اگر برای شروع خواندن یک کتاب خوب در انتظار آرامش و وقت زیاد بمانیم، حالا حالاها گیرمان نمی آید. برای همین وسط شلوغی های هر روزه کتابهایی را به هم معرفی می کنیم و می خوانیم و درباره شان حرف می زنیم که میان صدای فروشنده های مترو، هنگام جابجایی مسافران اتوبوس و تحلیل های سیاسی و اقتصادی راننده تاکسی می توان دست گرفت و در دنیای خیالی گم شد. به گمانم بهتر است اجازه دهیم کتاب های خوب آرام مان کنند تا این که شرایط را آرام کنیم برای خواندن یک کتاب خوب؛ کتاب ها کارشان همین است. بگذاریم کارشان را بکنند.

جنایی های قبل از تو سوءتفاهم بود

رامبد خانلری: من داستانی را هم به عنوان دبیر داستان مجله «کرگدن» انتخاب کرده ام و هم به عنوان دبیر داستان انتشارات بان؛ «در سیدخندان کسی را نمی کشند» نوشته دوست خوبم «مهام میقاتی». طبیعی است که اگر قرار باشد کتابی را برای خواندن توصیه کنم کتاب مهام را توصیه می کنم که دو مرتبه به دلم نشسته است. مناسب است که این دلیل به دل نشستن را با شما در میان بگذارم. راستش را بخواهید به نظرم این کتاب به همراه «کاج ها وارونه اند» تنها کتاب های جنایی درست و درمان تاریخ ادبیات داستانی ایران است.

بگذاریم کتاب ها کار خودشان را بکنند

البته قبل از هر چیزی باید به این مسئله اشاره کنم که این یک نظر کاملا شخصی است. من علاقه زیادی به کتاب های جنایی دارم. تقریبا بیشتر کتاب های جنایی معروف دنیا را خوانده ام و اقتباس های سینمایی و تلویزیونی آنها را دیده ام. من با داستان های جنایی معمایی کتابخوان شده ام و حالا هر وقت حوصله انجام دادن کاری ندارم، ترجیحم بر خواندن رمان جنایی است.

اولین کتابی که با پول توجیبی های خودم خریده ام کتاب «رسوایی در کشور بوهم» از مجموعه داستان های «شرلوک هلمز» ترجمه «کریم امامی» بوده است اما هیچ کدام از اینها دلیل نمی شود نظر شخصی من در مورد ادبیات جنایی معمایی ایران برای کسی مهم باشد. بعد از خواندن این همه رمان جنایی متوجه مختصاتی شدم که نسل به نسل پیشرفت کرده است. ادبیات جنایی را همه به شکل «ییلاقی» یا «انگلیسی» آن می شناسیم؛ قتل در فضایی بسته مانند یک عمارت ییلاقی و جمعی که همه به نحوی برای کشتن مقتول از پیش انگیزه ای داشته اند.

در این شک لاز داستان کارآگاه عموما اهل زد و خورد و بگیر و ببند نیست. اگر هم مثل «فیلیپ مارلو» یا «سم دیاموند» اهل کف گرگی زدن و پریدن از روی دیوار باشد، کمتر اهل نتیجه گیری منطقی است. مسئله اصلی این است که به دلیل نبود ارتباط میان این شکل از داستان با روح زمانه ای که ما در آن زندگی می کنیم و به دلیل پایان عمر قهرمان ها، دیگر مردم نه این د استان های جدا مانده از زندگی اجتماعی را باور می کنند و نه این کارآگاه های تر و تمیز و خوشتیپ را.

حالا که کشورهای اسکاندیناوی یکه تاز داستان های جنابی و معمایی هستند، مختصات این قصه ها عوض شده است. انگیزه قاتل ها از جنس زندگی امروز ما است؛ به پیشرفت تکنولوژی ربط دارد، به شکاف میان نسل ها، به شوت کشتن، به قتل به خاطر قتل و کارآگاه ها هم بدبخت ترین آدم قصه هستند. کتاب «مهام میقاتی» از جنس بزرگان همین امروز ادبیات جنایی دنیاست و به همین خاطر نظری چنین موافق روی آن دارم.

آرامشی که سهم من نیست

یاسر نوروزی: این مرد هر که هست نویسنده غربی است، کلود شِنِرب را می گویم. از او پیش از «بر لبه های زندگی» که نشر افراز منتشر کرده، هیچ اثری در ایران ترجمه نشده بود. البته ترجمه خانم مریم خراسانی هم دست اندازهایی دارد اما به جهت انتخاب متفاوتش قابل تحسین است. شنرب در این کتاب نشان می دهد استاد ایجاز و تعلیق است. داستان هایش را چنان طوفانی آغاز می کند که حس می کنی آرام و قرار ندارد. مثلا در داستان «مرد دو چهره» در همان بدو امر شما را وارد صحنه یک بمب گذاری مخوف می کند.

بگذاریم کتاب ها کار خودشان را بکنند

«درست در لحظه ای که داشتند از ژرمی عکس می گرفتند، بمب منفجر شد؛ بمبی دست ساز که میخ ها و ساچمه هایش در محفظه ای سربی قرار داشت. ترکشی به ژرمی خورد اما چه عکاس دستش لرزیده باشد، چه موج انفجار حلقه فیلم درون دوربین را جابجا کرده باشد، تصویر نیمرخ ژرمی مخدوش و دو تکه شده بود.»

این شروع فوق العاده در بسیاری از داستان های مجموعه دیده می شود؛ مثل داستان «کشتن»، «کودک قاتل» یا «نه چهره کودک». این آخری شروعی رمانتیک دارد اما همانقدر گیرا و جذاب است: «من ده ساله بودم و امیلی هشت ساله. نمی دانستم احساسی که به او دارم عشق نام دارد.» یا نگاه کنید به داستان «بر لبه های زندگی» که این طور آغاز می شود: «آن روز یوناس اُیان نخستین بار مُرد. این مرگ، ناگهانی بود. هنگام گردش در بازار گل...». البته این دلیلی نمی شود بر این که تمام داستان ها در یک سطح باشند. گاهی داستان ها (مثل نمونه های فوق) شروعی بسیار ناگهانی دارند اما در ادامه ضعف پیدا می کنند و گاهی هم به همان قدرت پیش می روند.

در ادامه داستان «مرد دو چهره» شما با زندگی مردی روبرو می شوید که از دیدن عکس تار خودش - که به شکل دو پاره در آمده - وحشت می کند، به پزشک مراجعه می کند و سر آخر تصمیم به خودکشی می گیرد. تمام اینها البته در سه، چهار صفحه اتفاق می افتد؛ بدون آن که مخاطب لحظه الی در انگیزه های شخصیت شک کند یا داستان را غیرباورپذیر بداند. نویسنده گاهی در یک پاراگراف با ایجازی ماهرانه آدم های داستانش را شخصیت پردازی می کند - که نمونه های بارز آن «بر لبه های زندگی»، «کشتن» و «مرد دو چهره» هستند - این شروع ناگهانی، ایجاد جذابیت و تعلیق و مهمتر از همه ایجاد باعث می شود شما در یک نشست خواندنِ مجموعه داستان را به پایان برسانید.

شنرب در چند صفحه با فالش بک هایی که در جریان یک دیالوگ شکل می گیرند می گوید - یا به شکل خاطره یادآوری می شوند - کل زندگی شخصیت را به ما نشان می دهد و این نشان از توانایی او در ایجادز دارد. گاهی هم داستان ها پر از خشونت و نفرت هستند و همین جاست که احساس می کنید زندگی نویسنده در آن بی تاثیر نبوده.م شنرب مدت چهار سال در اردوگاه های نازی ها اسیر بود و بعد از پنج سال توانست به میهنش، پاریس، بازگردد. او حتی در دوران اسارت چند بار کوشید فرار کند که در این امر ناکام ماند. ناکامی های شنرب در آن اسارت و فرار حالا به شکل موقعیتی قابل تأمل در آمده است؛ یک مجموعه داستان مخوف به نام «بر لبه های زندگی».

یک داستان دراکولایی

روناک حسینی: در سال 1448 بعد از مخلاد، ولاد تیپس به سلطنت ولاکیا رسید. ولاکیا یا والاکی منطقه ای در بالکان بود که مطابق جغرافیا و مرزبندی های امروزی می شود جایی در حوالی جنوب رومانی. صفحات تاریخ در سال های سلطنت ولاد، سرخ و خونین و پر از صدای ناله و ضجه و دود و داغی آتش است. ولاد سوم، ولاد به میخ کِشنده یا ولاد دراکولا، به خاطر جنایات بسیار و سلیقه عجیب و غریبش در برخورد با قربانی هایش مشهور است.

بگذاریم کتاب ها کار خودشان را بکنند

می گویند برام استوکر، خالق دراکولا، از این شخصیت برای خلق دراکولای مشهور خود وام گرفته است. ظاهرا ولاد، شاه والاکیا، بعد از آن که سال ها نانش را در خون قربانیانش خیساند و خورد، در نزدیکی بخارست در نبرد با عثمانی ها کشته شد. عثمانی ها سرش را از تن جدا کردند، به استانبول فرستادند و در آنجا بر میله ای نشاندند و در شهر به نمایش در آوردند. تاریخ همین جا داستان ولاد دراکولا را تمام می کند اما نویسندگان و افسانه پردازان و فیلمسازان، او را بارها و بارها زنده کرده اند. فوئنتس در داستان بلند «ولاد» تقریبا دست به چنین تجربه ای می زند. هر چند شیوه روایت فوئنتس داستانش را در فاصله بسیار با باقی داستان های دراکولایی قرار می دهد.

داستان فوئنتس، روایت یک زندگی خانوادگی دراماتیک با تمام داشتن ها و نداشتن هایش است. روایت عشقی که سرنوشتی غریب دارد. عشقی که ناپدید می شود، در تاریکی فرو می رود و با سیاهی می آمیزد. داستان در مکزیک اتفاق می افتد و از زمانی شروع می شود که یک وکیل و همسرش که مشاور املاک است، مامور می شوند برای یک شاهزاده اروپایی - یک شاهزاده طرد شده و افسر ده ساکن فرانسه - خانه ای در شهرشان پیدا کنند. خانه ای که شرایطی غیرمتعارف دارد؛ از جمله این که باید تمام پنجره های بزرگ و سرتاسری عمارت کور شوند و از خانه تونلی زده شود به آبکنی در نزدیکی آن.

وقتی کنت ولادیمیر رادو، همان شاهزاده مذکور به آن عمارت پا می گذارد، وکیل سری به او می زند. مردی را می بیند با عینک سیاه و کلاه گیسی بر سر و ... اصلا داستان از همین جا شروع منی شود؛ از همین ملاقات. درست از لحظه ای که آقای وکیل با این مهمان پوشیده در پیراهن یقه اسکی و شلوار سیاه ملاقات کرد که عینک سیاهش کوچکترین روزنه ای برای نور نداشت. زمانی که کنت رادو، ساکن عمارت منطقه لوماس، به وکیل می گوید رایحه همسرش در آن خانه و در هوای آن شناور است.

داستان فوئنتس میان واقعیت و خیال روایت می شود و می شود گفت در آن، خیال بسیار واقعی تر از هر چیز دیگر است. ولاد یک داستان دراکولایی مدرن است که محمد علی مهمان نواز آن را به فارسی ترجمه و نشر مروارید نیز چاپ کرده است.

سردِ سرد، با ردی از امید

مائده مرتضوی: «چهره ای خالی از سکنه» اولین مجموعه داستان مجید صابری است. صابری سابقه فعالیت در مطبوعات را نیز دارد و هم اکنون در بخش نقد روزنامه آرمان قلم می زند. این مجموعه داستان مشتمل بر هفت داستان کوتاه به نام های «چهره ای خالی از سکنه»، «حمام»، «بازپخش بازپخش اخبار»، «موزه سیاره های دور»، «تیمارستان»، «بیمارستان» و «پارتی» است. زبان داستان ها خوشخوان و روان است. نویسنده با تکیه بر توصیف جزئیات هم سعی در شخصیت پردازی دارد، هم فضای کلی داستان را روایت می کند. دقت و نکته سنجی نویسنده در این توصیفات از نقاط قوت این مجموعه است.

بگذاریم کتاب ها کار خودشان را بکنند

در تمامی داستان ها با روابط سرد میان کاراکتر مواجه هستیم و اغلب هم راه فراری از این وضعیت تعریف نمی شود. قصه در عرض پیش می رود و معمولا در انتهای هر داستان قهرمان یا به وضعیت بحرانی روحی - روانی خود خو می گیرد یا به بحرانی که از آن بی خبر است، اشراف پیدا می کند. داستان های این مجموعه شهری هستند و اغلب در فضاهای مدرن رخ می دهند. جاده، آپارتمان، دانشکده، تیمارستان و ... همگی فضاهای شهری اند که نویسنده برای روایت داستان هایش از آنها بهره گرفته است.

از یک دهه گذشته جریان ادبی در ایران به وجود آمده که داستان هایش بیشتر در فضاهای بسته و خانگی می گذرد و سعی می شود پیچیدگی های روابط خانوادگی و مناسبات زندگی امروزی را نشان بدهند. البته داستان های این مجموعه تنها در فضای بسته و آپارتمان روایت نمی شوند و از دیگر فضاها و مکان ها نیز به خوبی بهره گرفته 9شده است. داستان های شهری دو مولفه دارند؛ یکی تنهایی انسان مدرن و دیگری نبود همبستگی اجتماعی. این دو مولفه تا حد زیادی در این مجموعه داستان به چشم می آید.

در پشت جلد کتاب آمده است: «پارچه را آهسته کنار کشید. صورت سیاه و کبود بود. دستمال داد به لاله، لب لاله مثل لبه گلبرگ صورتی بود. دستمال را کشید به لب ها، خم شد و چانه جسد را بوسید. عمه به مینا هم گفت اگر می خواهد برای آخرین بار مادربزرگ را ببوسد. مینا جلو آمد، چانه را بوسید. گونه هایش سرخ شد. عباس عکس گرفت، می گذاشت در گروه خانوادگی. بقیه خم شده بودند جلو که ببینند. بینی سبز بود. چروک های صورت کمتر. چهره شبیه خانه ای خالی از سکنه بود. در را باز و بسته می کردند تا گرم نشود. اگر گرم می شود، خطرناک بود. عمو گفته بود می ترکد.»

مجموعه داستان «چهره ای خالی از سکنه» نوشته مجید صابری در 96 صفحه و شمارگان 500 نسخه به قیمت 8000 تومان از سوی نشر نگاه منتشر شده است.

ماراتنی میان من و لِو

زهرا منصف: می توانی کتابت را از هر کجا دلت خواست باز کنی و با جمله هایی مواجه شوی که هیچ نیازی نیست قبل و بعد آنها را بدانی. «لِو» روبروی تو نشسته است و جمله به جمله از ویژگی های شخصیتی خودش می گوید. او برایت می گوید: «با تور پروانه گرفته ام. خرگوش ها را پاییده ام. قرقاول خورده ام. بوی ببر را تشخیص می دهم. سرِ زبر لاک پشت و پوست سفت فیل را لمس کرده ام. در جنگل نرماندی یک گله گراز وحشی دیده ام. اسب سواری می کنم. توضیح نمی دهم، عذر نمی آورم، طبقه بندی نمی کنم، تند مروم [...] خوابیدن را بیشتر از بیدار شدن دوست دارم اما زندگی را به مُردن ترجیح می د هم...»

بگذاریم کتاب ها کار خودشان را بکنند

این ضرباهنگ تند و خواستنی مونولوگ های لِو و این گونه از خود صحبت کردن، شما را درگیر قیاسی ذهنی می کند و هر جمله «لِو» را که می خوانید، از خودتان می پرسید: «من چطور؟ تا به حال با تور پروانه گرفته ام؟ قرقاول خورده ام؟ بوی ببر را تشخیص می دهم؟ خوابیدن را بیشتر دوست دارم یا بیدار شدن را؟» و سرتاسر این فرآیند باعث می شود حس کنید در کافه ای در یکی از شهرهای فرانسه - به دلیل فرانسوی بودن لِو و این که فرض را بر این گذاشته ایم او شما را به کافه ای دعوت کرده و میزبان تان است - روبروی «ادوارد لِو» نشسته اید و با او گفتگو می کنید. «ادوارد» حس ها و تجربه هایی را به خاطرتان می آورد که مدت ها از خاطرتان رفته است و همین حس خوش جوریدن میان تجربه ها، خواسته ها، علایق و ویژگی های فردی، «اتوپرتره» را به یکی از عزیزترین کتاب های کتابخانه تان تبدیل خواهد کرد.

«ادوارد لِو» که پیش تر از نویسنده بودن یک عکاس است، از نبوغ عکاسی خود در نوشتن این کتاب بهره برده است و گویی جمله ها، فریم هایی است با سرعت شاتر بالا که پیوسته در خلال زندگی او ثبت شده اند. به بیان دیگر اتوپرتره یک خودزندگی نامه است از زبان لِو؛ اما نه به شیوه مرسوم خودزندگی نامه ها، بلکه سرشار از تک جمله های پراکنده، بدون توالی تاریخی 0و بی آن که بخواهد ما را درگیر جریان خاصی از زندگی لِو کند. او بیشتر از هر چیز شناخت دقیق خود از جسم و روحش را به رُختان می کشد و در جریان خواندن کتاب، ماراتنی بین شما و او صورت می گیرد و گویی هر که دقیق تر و بهتر به واکاوی خود بپردازد، برنده است!

ضرباهنگ خوانش کتاب به واسطه نقطه گذاری های مکرر و حالت قیاسی که بین مخاطب و نویسنده به وجود می آید، بالاست. اگر یک کتابخوان حرفه ای باشید قول می دهم کتاب را یکروزه نوش جان کنید اما از سوی دیگر این هشدار را هم می دهم که هیچ دلتان نمی خواهد به این سرعت از مصاحبت با ادوارد دست بکشید و همین موضوع مجاب تان می کند ذره ذره کتاب را پیش ببرید. درست مثل یک تکه شکلات تخته ای که می توانید یک روزه تمامش کنید اما کُنجی از کیف تان پنهانش می کنید و هر بار که اتفاقی پیدایش کردید، تکه ای از آن را جدا کرده و نوش جان می کنید.

از مشخصات کتاب این را برایتان بگویم که احسان لطفی آن را ترجمه و نشر حرفه هنرمند منتشر کرده است.




پیشنهاد میشه بخونید : برای مشاهده جزئیات کامل این خبر «۵ کتاب که خواندنشان می‌تواند جذابیت‌های زیادی داشته باشد»اینجا را کلیک کنید. شفاف سازی:خبر فوق در سایت منبع درج شده و صرفا در این سایت بازنشر شده است .چنانچه به خبر فوق اعتراض دارید جهت حذف آن «اینجا» را کلیک کنید.

گزارش تخلف

تمامی مطالب از سایت های مجاز فارسی و ایرانی تهیه و جمع آوری شده است، در صورت وجود هرگونه مشکل از طریق صفحه گزارش تخلف اطلاع دهید.

اخبار برگزیده

هم اکنون میخوانند ..