خلاصه :
توی این داستان دختری مغرور و خشک و پسری شیطون و شاد داریم. مهراد توی بازی جرات و حقیقت؛ جرات رو انتخاب میکنه و یکی از دوستاش بهش میگه باید مزاحم دختری به نام رائیکا بشه…
جلد اول: این رمان دو جلده است.
فهمیدهام معمولی بودن شجاعت میخواهد…
آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد…
نه نقاشی را میگذارد به کنار…
نه دماغش را عمل میکند…
نه غصه میخورد که ماشینش معمولی است…
نه حق لبخند زدن به یک سری از آدمها را از خودش میگیرد…
نه حق یک سری لباسها را…
حقیقت این است که “ترین” ها، همیشه در هراس زندگی میکنند؛ هراس هبوط (سقوط) در لایهی آدمهای “معمولی” و این هراس میتواند حتی لذت زندگی؛ درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد…
تصمیم گرفتهام خودم باشم… حتی اگر پولدار باشم… همانی باشم که میخندد و شاد است… همانی که با شیطنتهایش، اطرافیانش را هم میخنداند … همانی که خندیدن را بیشتر از غصه و غم دوست دارد… نمیخواهم دیگران مرا با “ترین” ها بشناسند….
میتوانم با یک شوخی ساده، بود و نبود یک زندگی را تغییر دهم… پس تو هم نترس! ….. یک تابلوی سفیدی باش که در آخر نمایشگاه زندگی، خریداران زیادی دارد… باکی نداشته باش و عقب نرو، چرا که اگر دست نقاش بلرزد؛ قلبت هم میلرزد و آن لحظه…
#دخترماه
قسمتی از رمان :
نگاهم رو دور تا دور حیاط ویلا چرخوندم، یک حیاط بزرگ با درختایی سر به فلک کشیده و بزرگ، سمت راست ویلا یا به قول خودم عمارت، استخر قرار داشت. [منتها نمیدونم با کی قرار داشت؟؟] سمت چپ عمارت هم چند دست میز و صندلی و تاب. ساختمان عمارت هم دقیقا وسط بود