تو می روی با تمام من ،
و من می مانم با قدری از تو
که آن هم چندان ماندگار نیست !
وای به این روزگار
با این تقسیم های
ناعادلانه اش…
حمید_فاضلی
داستان روایت گر یه دختر عاشقه.
دختری که درگیر عشق می شه… یه عشق یک طرفه
اما سرانجام این عشق چیه؟
رمانی مملو از حس تلخ عشق یک طرفه، حس غم، جدایی و اشک و آه…
و در آخر حس زیبای دوست داشتن و دوست داشته شدن…
به صفحه ی اول دفترم نگاه کردم و شعری که نوشته بودم رو زمزمه کردم.
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
(فریدون مشیری)
دانلود رمان جدید و عاشقانه کجای زندگیمی تو
قسمتی از این رمان زیبا :دفتر خاطراتم رو ورق می زدم و با یاد اون نوشته ها گاهی لبخندی روی لبم می اومد و گاهی هم بغض می کردم و ناراحت می شدم.
چهار سال گذشته بود از اون روزها ولی خاطراتش فراموش نشدنی بود.
چهار سالی که پر از اتفاق بود، پر از خاطره، پر از اشک،پر از لبخند و… پر از عشق.
فکرم مثل پرنده ای به اون روز ها پر کشید.
همه چیز از اون روز شروع شد…
کت و دامن آبی رنگم رو پوشیدم و به خودم تو آینه نگاه کردم.
برق خوش حالی تو چشم هام انکار نشدنی بود.
باورم نمی شد و لبخند از روی لبم کنار نمی رفت.
با شنیدن صدای زنگ هول هولکی شال سفید رنگم رو روی موهام مرتب کردم و از اتاقم بیرون رفتم.
مامان و بابا جلوی در به استقبال مهمون ها ایستاده بودند من هم کنارشون ایستادم.
لحظاتی بعد عمو، زن عمو، ساغر و آخرین نفر هم خودش وارد خونه شدند.
دسته گل رو به دستم داد که به آرومی ازش تشکر کردم.
بعد از سلام و احوال پرسی همه تو پذیرایی نشستند و من هم به آشپزخونه رفتم و گل رو تو گلدون گذاشتم.
قلبم داشت تند تند می زد و حس می کردم که الان قلبم از دهنم بیرون می آد.
همیشه همین طور بودم، با دیدنش دست و پام رو گم می کردم و دستپاچه می شدم.
برای این که به خودم مسلط بشم، نفس عمیقی کشیدم.