آیدین کیانی پس از مرگ همسرش، به دنبال پرستاری برای تنها دخترش بارانا میگردد. از این سو دختری به نام لیلی پا به خانهی آنها میگذارد و…
دانلود رمان ویروس مجهول اختصاصی یک رمان
مقدمه (به قلم نویسنده) :
دستهایت پراز مهر بود. از همان سمتی که خورشید لبخند میزد.
از همان سمتی که خورشید از خط دریا پایینتر میرفت.
تو لبخند زدی، غرق شدی در آبهای خیالم! تو مهربان بودی! فراتر از آنچه تصور میکردم.
اما خیالِ رفتنت برای من جهنم بود.
کاش میماندی!
داستان برگرفته از یه زندگی واقعیه که من بهش پروبال دادم و شخصیتهایی رو هم بهش اضافه کردم!
رو تختِ فلزی که زوارش دررفته بود، دراز کشیده بودم و به سقف خونه که کلی ترک و نم روش رو گرفته بود خیره شده بودم. بیبی بیچاره ظرفها رو توی ظرفشویی گذاشته بود و روی مبل به خواب رفته بود! آهسته اومده بودم تو اتاق تا متوجهی اومدنم نشه و بیدار نشه! شاهوردی عجب گرگ صفتی بود! میخواست من و بیبی رو بندازه بیرون! دلیلش رو هم فهمیده بودم! یه بار اتفاقی که داشتم براش چایی میبردم شنیده بودم که قراره یه چیزهایی رو از بندر وارد ایران کنن! ظاهرا پلیسها جای انبارشون رو فهمیده بودن، میخواست من و بیبی رو بندازه بیرون تا خودشون یه غلطهایی اینجا انجام بدن! نمیخواست ما بفهمیم چون میترسیدن که لو برن!
صدای زنگ اس ام اس از موبایلم بلند شد، نیم نگاهی به صفحهاش انداختم، مژده بود!
اس ام اسش رو باز کردم، نوشته بود:
– ای رفیق دیرینه سلام! زنگ زدم به خطت خاموش بود، ربات همراه اول میگفت با گَلَهتون رفتی دَدَر!
دخترهی بیمزهی لوس، نوشتم:
– بیخیال مژی، حال ندارم! دانلود رمان لیلی من