خلاصه:دانلود رمان سرقتی از جنس عشق دلسا هم با یه جهش پرید پایین و همونطور که قیافش درهم بود، گفت: بابا دیواره یا قلعه آنکارا؟در حالیکه دستشو میکشیدم تا زودتر فلنگ رو ببندیم، گفتم:-لاکچری ترین خونه تهران! انتظار نداری که دورش حصار بکشن؟!درحالیکه دنبالم میدوئید و طول خیابون رو طی می کردیم، گفت:- کار خدا رو میبینی؟ یکی مثل ما که یه آلونکم نداریم، یکی هم مثل این خیکی که نصف تهرانو صاحبه.
دانلود رمان خیزش تاریکی اختصاصی یک رمان
بعد از پیمودن یک مسیر طولانی و مطمئن شدن از اینکه حسابی از محل
جرم دور شدیم، راهمون رو به سمت پارکی که در اون نزدیکی قرار داشت، کج کردیم.
ظاهرا کسی غیر از ما اونجا حضور نداشت. پارک کوچیکی بود ولی به شدت زیبا.
نور چراغهایی که با فاصله از هم در اطراف جادهی موزاییکی قرار گرفته بودند،
فضایی شاعرانه ساخته بودند که ذهن آدم رو به سمت تراژدیترین فیلمهای دنیا میبرد.
اما انقدر وقت اضافی نداشتیم که بشینیم و ساعتها غرق در فکر و خیالهای خوب دنیا بشیم.
پوزخندی به نیمکت خالی کنارم که زیر یکی از چراغ ها قرار داشت،
زدم و بهسمت چمنهای حاشیه پارک رفتم و دلسا هم دنبالم.
بوی چمن خیس و خاک نم خورده مشاممو نوازش میکرد و من هم از وقتی یادم میاد عاشق بوی خاک بودم و طراوت چمنهای تازه هرس شدهش. یعنی کی تو این دنیا میتونه با استشمام بوی خاک خیس خورده از خود بیخود نشه؟
با صدای شنگول دلسا چشمام رو باز کردم که نگاهم به لبخند بزرگ روی لبش گره خورد.
– خیلی بهت مزه داده رفتی تو هپروتا!
لبخند کجی حوالهش کردم و کوله پشتیم رو با احتیاط روی زمین گذاشتم. این دختر خدای ضدحال زدن بود!
پیشنهاد می شود