خلاصه :دانلود رمان ماه را در آغوش بگیر روایت داستان زندگی دختری به نام ملیکا که دانشجوی رشته ی پزشکی و دوست پدرشاز اون درخواست می کنه در بیمارستان اون که در فرانسه هست مشغول به کار شه اما با ورود ملیکا به بیمارستان اتفاقات عجیبی میفته که سر نوشت ملیکا رو رقم می زنه آقا جلوی چشمت رو ببین، نزدیک بود لواشکم کنی!چشم غره ای رفتم و جزوه هام رو محکم بغل کردم.
-معذرت می خوام خانم.
ایشی گفتم و به راه ام ادامه دادم.
یکم جلو تر که رفتم پسری محکم بهم برخورد کرد و تمام جزوه هام ریخت.
نگاه حرصی بهش انداختم.
-این چه طرز راه رفتن، مگه جلوی چشمت رو نمی بینی!
دست هام رو به کمرم زدم و ادامه دادم:
-زود تند سریع جمعشون می کنی؛ فهمیدی؟
پسر پوزخندی زد و اومد بره که لباسش رو گرفتم.
-آهای کجا کجا تا جمع نکنی نمی زارم از جات جم بخوری!
پسر پوزخندی زد و گوشی اش را داخل جیبش گذاشت.
-ببین دختر کوچولو حرفت رو نشنیده می گیرم، با من در نیفت که خودت می دونی چیکار می کنم ها!
به سرتا پاش نگاه و شروع به خندیدن کردم.
-اوخی، ته تهش اینه که شلوارت رو خیس می کنی.
-هه، نگاه به کوچیکیش نکن، اونقدر هست که بتونه فکت رو پایین بیاره.
با حرص به سمتم اومد، یه لحظه ترسیدم اما به سمتش دویدم که باز شدن بند کفشم همانا و با مشت پرت شدن رو دماغ پسر همانا.
دادش جوری هوا رفت که احساس کردم برگ های درخت مقابل ریخت.
از جام بلند شدم، خودم رو تکوندم و بند های کفشم رو هول هولکی داخلش گذاشتم.
-خوب شد؟
پیشنهاد می شود