خلاصه :
داستان پسری به نام هیراد که دنبال کار میگرده و با کار پیک موتوری مواجه میشه و در پی این کار با اتفاقاتی رو به رو میشه که مسیر زندگیشو تغییر میده..
دانلود رمان آباد و چور اختصاصی یک رمان
مقدمه :
می دانی؟
یک وقت هایی بایدروی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیل است!
و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت…
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی و بی خیال سوت بزنی..
در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی :
بگذار منتظر بمانند!
قسمتی از متن رمان :
روزنامه رو تو دستم مچاله کردم و انداختم کنار، هه ،نه، انگار کار واسه ما پیدا نمیشه؛یک ساعته دارم صفحه نیازمندی هارو زیر و رو می کنم؛چنگی تو موهام زدمو همونجور که جلوی دکه روزنامه فروشی نشسته بودم سیگارمو گوشه لبم گذاشتم و با فندک فکستنی ته جیبم روشنش کردم ؛ پک محکمی به سیگار زدمو چشم دوختم به خیابون که پر از ادم و ماشینه ؛ خدایا چی می شد یکی از این ماشینا مال من بود؛ یه پک دیگه به سیگارم زدم ؛ کاش تو روش وای نمیسادم ؛ اخه یارو دیوونه بود ؛ یه پک دیگه ؛ کاش باهاش دعوا نمی کردم ؛ دودشو با نفسم همزمان بیرون دادم جعبه ی پر از سیگارو تو جیبم گذاشتم و بلند شدم، چیکار کنم؟
پوفی کردم و سیگارو از گوشه لبم برداشتم و زیر پام لهش کردم ، عمرا برم معذرت خواهی ، شده از گشنگی بمیرم نمی رم منت اون ایکبیرو بکشم ؛ حقش بود می زدم چیدمان صورتشو پایین میوردم.
رو موتور نشستم و راه افتادم