خلاصه:دانلود رمان ساعت آخر داستان روایتگر زندگی دختریست به نام تبسم که بی سرپرست بزرگ شده است و باهرسختی ممکن به تحصیلش ادامه داده و اکنون وکیل دادگستریست..راستی چه میشود اگر وکیل عاشق موکل خود که پایاعدام است شود؟واین وسط پای یک سرگرد جوان به ماجرا باز شود؟بااین همه اودختریست که با تمام زندگی دخترانه اش سعی دارد مردانه روی پاهایش باایستداما کسی چه میداند زندگی چه خوابی برایمان دیده است
زندگی گاهی یادآورت میشود که گاهی هم ایستادگی شکست میاورد،گاهی اوقات ممکن است چوب مقاوتمان
را بخوریم..زندگی یادت میدهدکه اگر زیرک باشی موانعت را دور میزنی
وشایداین تنها درسی است که بهایش عمرمان است..
به نام خـــــــــــدا
….
جلوی عمارت پیاده میشوم من این عمارت راخوب میشناختم ساختمانی که ظاهرش سفیداست و باطنش سیاه اینجا جاییست که ارزش انسانها
بربی ارزشی شان مقرر میشودوهمین را برایشان مقدرمیسازند من ازاین عمارت خاطرات خوبی به یادندارم
برای همین اینگونه تلخ سخن میگویم عنوانی که برسردراین عمارت زده شده
از قدرت تخریب بسیاربالایی برخورداراست:بهزیستی الحق هم که همانطوربود ارزش ما درآنجا فقط به اندازه تنهایی هایمان بود
کسی جرات نداشت باصدای بلند بخندد شبها نخوابیده کابوس میدیدیم آری!!!
کابوس بیداری هزاران بار بدتراز کابوس دررویاست هرشب راس ساعت مقرر به خواب میرفتی این یک فرمان بود بی بروبرگشت
بی سرپرست بودن عجیب وبال گردنمان شده بود بدترین اتفاق هم آنجایی بود که بعداز زمان طولانی کلی به هم عادت میکردیم
و یکهو خانواده ای پیدامیشد وسرپرستی کسی را برعهده میگرفت وجای خالی آن شخص همیشه وهمیشه روی تخت خالیش بجا میماند
اما اکنون من به عنوان وکیل دادگستری در مقابل این عمارت ایستاده ام اکنون دیگر کسی نیست که نباید ها را بگوید
وحتی درعوض وقتی میبینند هزارباردرمقابلت دولاراست میشوندواین آزاردهنده است
پیشنهاد می شود