خلاصه رمان :
شکار یا شکارچی؟ کشته میشوی یا میکشی؟ آیا کسی از تاریکی و سرنوشتش راه فراری مییابد؟ صدای زوزهی بلندی، ترس و لرز را به همراهش میآورد. خیزش تاریکی در راه است…
سخنی با خواننده:
بخشهای آغازین رمان شامل چند ماموریت جدا از هم در مکانها و زمانهای متفاوت هست که برای آشنایی بیشتر مخاطب با روحیات و رفتار شخصیت اصلی داستان و موجودات ماورالطبیعیست.
پس لطفاً شکبیا باشید تا داستان به ثبات خودش برسد و ماجرای اصلی شروع شود.
داستان دارای دو فصل کلی و تقریباً متفاوت است.
فصل اول شکارچی و فصل دوم تاریکی است.
قسمتهایی از رمان:
رحم و گذشت، اشتباهیست که سعی میکنم انجامش ندهم! هر چه قدر بیشتر مهربانی کنی پروتر میشوند و این ازخودگذشتگی تو را حماقت یا وظیفهات میدانند!
قانون اول: یه شکارچی قلب نداره!
قانون دوم: یا بکش یا کشته میشی!
و قانون سوم: یه هیولا همیشه هیولا میمونه…
☆
برای اولین بار، در زندگیام دارم میترسم. من، من دارم از خودم میترسم!
☆
-من باید برای چی آماده باشم؟
آب دهانش را خورد و به ترسی نگاه کرد. سپس دوباره چشمان نافذش را به من دوخت و گفت:
-برای سرنوشتت…
☆
در چشمهایم برق خاصی دیدم. گریه نمیکنم اما، این چشمها برق خاصی دارد؛ انگار دنیایی از معماهای حل نشده، پشت این چشمها مخفی شده است و تنها منتظر کشف شدن است..
از خودم خستهام!
☆
تیا، آرام باش. تو برای این کارها آموزش دیدهای…
گریهام بند نیامد. برای گم کردن مکان و زمان، برای دیوانگی که آموزش ندیدهام!
☆
اسلحهها به سمت قلبش گرفتم.
لبخند تلخی زد و به چشمهایم نگاه کرد. آمادهی شکلیک شدم. یک هیولا هم که کم شود یکی است! فرقی ندارد او دوستم باشد یا نه، هیولا همیشه هیولا میماند.
پیشنهاد می شود