به گزارش ایکنا؛ در کانال تلگرامی مصطفی ملکیان پژوهشگر حوزه اخلاق مطلبی با عنوان «مطرح شدن/نشدن بحث معنای زندگی در زندگی فردی» منتشر شده که در ادامه متن آن را میخوانید؛
در واقعیت برای اکثر ما هیچ وقت بحث معنای زندگی مطرح نمیشود. اینکه این سوال برای ما طرح نمیشود، علامت خوبی است یا علامت بدی است؟ در اینجا فیلسوفان و روانشناسان به دو دسته بزرگ تقسیم میشوند:
دسته اول: عمدتا گفتهاند که علامت بدی است.انسان سالم(یا انسان آرمانی و یا انسان فرزانه)کسی است که این بحث برایش طرح شود.
دسته دوم:کسان دیگری گفتهاند اینکه این بحث طرح نمیشود علامت سلامت است؛ وقتی بیمار میشویم این مسئله برایمان طرح میشود.
اما بالاخره چرا این مسئله برایمان طرح نمیشود؟
پاسخ اول: معنای زندگی برای کسی طرح میشود که به بعضی از واقعیتهای زندگی توجه کند.گفته شده پنج واقعیت بزرگ هستند که هرکس به یکی یا 2 تا یا 3 تا یا 4 تا و یا هر 5 تای اینها توجه کند، مسئله معنای زندگی برایش طرح میشود.(اکثر آدمیان در زندگیشان به این واقعیتها توجه ندارند).
1ـ بی قضاوتی جهان هستی: جهان هستی جهان بی قضاوتی است، با اینکه ما در زندگیمان قضاوت را دوست داریم، انواع قضاوتهای زیباشناختی،اخلاقی، حقوقی و... میکنیم اما واقعیت آن است که جهان هستی جهان بی قضاوتی است و ارزش داوریهای من و شما را به پشیزی نمیخرد. خوبانی میمیرند و بدانی میمانند، زیباهایی میمیرند و زشتهایی میمانند، گاندیهایی میروند و هیتلرهایی میمانند و بعد با مشاهده اینها از خود میپرسیم جهانی که این اندازه بی عاطفه است،آیا زندگی در آن ارزش زیستن دارد؟
2 ـ زمان: زمان هر چیز زیبایی را زشت میکند. زمان هر چیز با طراوتی را بی طراوت میکند. زندگیای که اینگونه است و با گذشت زمان به افول میرود این زندگی به چه دردی میخورد؟
3 ـ مرگ: اگر بناست که بمیریم این زندگی کردن ما چه سودی دارد؟
4 ـ وجود شر در جهان هستی: چقدر بدی در عالم پدید آمد و کیفر ندید. این غیر از مسئله بی تفاوتی هستی(واقعیت1)است. اینجا بحث این است: هستی طوری است که کسانی میتوانند درونش بدی کنند بدون اینکه کیفر ببینند و کسانی میتوانند درونش نیکی کنند بدون اینکه پاداش ببینند. جهانی که لزوما به نیکان پاداش نمیدهد و لزوما به بدان هم کیفر نمیدهد زندگی در آن چه ارزشی دارد؟
5 ـ راز خدا: انسان در دوران کودکیاش فکر میکند همه مسائل با توجه به خدا معنادار میشود اما بعد هر چه پختهتر میشود اعتقاد پیدا میکند که بود و نبود خدا برای اینکه در این زندگی آب و رنگی پدید بیاید تاثیری ندارد.
من بارها گفتهام، «سیمون وی»، عارف فرانسوی یک نکته را دائم گوشزد میکرد: اگر بخواهیم کسانی که به خدا قائلند ماتریالیست نشوند، اعتقادشان را راسخ کنید به اینکه «خدا در امور این جهان، دخالتی به نفع کسی نمیکند» چون اگر کسی به وجود خدا اعتقاد داشته باشد و بعد اعتقاد داشته باشد که خدا به نفع نیکان دخالت میکند، وقتی این دخالت را نمیبیند میگوید: «پس خدایی وجود ندارد» برای اینکه به این حال نیفتد به او بگویید: نه یک شق سومی بین اعتقاد به خدای ادیان مذاهب و ماتریالیست هست و آن اینکه «خدا وجود دارد ولی در امور دنیا دخالتی ندارد»
خدا وجود دارد ولی در این عالم کودکانی با تومور مغزی به دنیا میآیند، خدا وجود دارد ولی در بوسنی و هرزگوین چهار تا بچه را در جلوی مادرشان در چرخ گوشت چرخ میکنند و بعد با آنها کتلت درست میکنند و به آن مادر میگویند: «این کتلت را باید بخوری» ولی خدا وجود دارد. اگر کسی انتظار دارد که با بود خدا چنین چیزی پدید نیاید، وقتی میبیند که پدید میآید، اعتقادش را به خدا از دست میدهد.
خدا وجود دارد ولی در زلزله لیسبون 1755 مردی داستان عجیبی را بازگو کرد: «4 تا بچهام و خانمم را از آوار بیرون کشیدم،کنار دیواری گذاشتم و بچههایم یکی پس از دیگری مردند و من جلوی خانمم آنها را دفن کردم، او گریه میکرد و گفت که «دفنشان نکن»، گفتم «آخر اگر دفنشان نکنم برای تو چه سودی دارد؟ دیگر که زنده نمیشوند»، وقتی چهارمین بچهام را دفن کردم آمدم و دیدم که خانمم هم مرده است»، همین جمله بود که ولتر پس از خواندنش گفت «دیگر بعد از این اگر کسی به خدا اعتقاد داشته باشد من میگویم که احمقترین احمقهای روزگار است»، سیمون وی بر اینکه این ولترها چنین نتایجی را نگیرند میگوید: پس برای اینکه به این نتیجه نرسیم که اعتقاد به وجود خدا یک حماقت محض است از اول برای همه جا بندازید که خدا وجود دارد ولی بود و نبودش برای زندگی این جهانی تاثیری ندارد.
پاسخ دوم، به حال روحی خود ما بستگی دارد. بعضی از انسانها حال روحیای دارند که بحث معنای زندگی برایشان طرح نمیشود و بعضی دیگر حال روحیشان چنان است که بحث معنای زندگی برایشان مطرح میشود. مثلا هایدگر میگوید: سه حال روحی هستند که اگر کسی داشته باشد مسئله معنای زندگی برایش طرح میشود: اگر کسی 1 ـ دستخوش ملالت باشد یا 2 ـ دستخوش اندوه باشد و یا 3 ـ دستخوش ناامیدی باشد.
انتهای پیام