خلاصه رمان:دانلود رمان چیزی شبیه سرنوشت با صدای تـیر با هینِ بلندی که کشیدم از خواب پریدم،با اینکه دیگه این صداها عادی شده بود اما هنوزم بعضیوقتا تن و بدنم را میلرزاند.معلوم نبود باز دخلِ کدام بندهخدایی را آورده بودند!دستی رو صورتم کشیدم و با نگاه به ساعت که نهونیمِ صبح را نشان میداد از رو تخت بلند شدم،پتوی زرشکی رنگم را رو تخت مرتب کردمو به سمتِ پنجره رفتم،پردهی لیمویی رنگ را کنار زدم که نورِ آفتاب با چشمهایم برخورد کرد!
سریع چشمهایم را بستم و عقبعقب رفتم.موبایلم را که بالای تخت بود چک کردم و رفتم تو سرویس بهداشتی…آبِ سرد باعث شد کمی از کسالتم کم بشه.
با حولهی زرشکی رنگم دست و صورتم را خشک کردم و بعد از شانه کردنِ موهایم از اتاق خارج شدم،از پلههای مارپیچ شده پایین رفتم و بازصدایِ لوسِ و نقنقویِ بردیا تو گوشم اکو شد!اخمهایم را توهم کشیدم و مستقیم به سمتِ آشپزخانه رفتم،مژگان زنِ دومِ پدرم داشت برای پسرِ تهتغاریش که جونِ بابام بود لقمه درست
بـنام تک نویسندهی سرنوشترمانی دیگـر از آسمـان
\چـیزی شبـیهِ سرنوشت\
داسـتانی متفاوت و هیجانی!
دخـتری تربیت شده در خلاف اما بیگناه!
پسری نفوذی و دلباخته!
و در آخر عشقی نفسگیر!
اما آیا سرنوشت فرصتی به این عشق میدهد!
چه میشود سرنوشتِ دخترِ عاشق و شکستخوردهی ما!
دهمـین رمان از آسـمان!
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
∞دردِ یک پنجره را پنجره ها میفهمند
∞معنیِ کور شدن را گرهها میفهمند
∞سخت بالا بروی،ساده بیایی پایین
∞قصئهی تلخِ مرا،سرسرهها میفهمند
∞دریا چه دلِ پاک و نجیبی دارد
∞بنگر که چه حالت غریبی دارد
∞آن موج که سر به صخره ها میکوبد
∞با من چه شباهتِ عجیبی دارد!!!
دانلود رمان ∞با من چه شباهتِ عجیبی دارد!!!
پیشنهاد می شود