خلاصه :
عاشقانه از پسری مثبت و محجوب و شیطنت های دختری شیطون و لجوج! ابن رمان برخلاف رمان های دیگر عاشقانه ای متفاوت دارد و اجباری که این دو را مقابل هم قرار میدهد. آیا مرد محجوب رام دختر شیطون میشود؟
سخن نویسنده:
این رمان فقط و فقط “عاشقانه” است. عاشقانه ای که واقعا حسش میکنی و عاشق میشوی! شما با لیلی و مجنون این داستان زندگی میکنید. می خندید و اشک میریزید.
رمانی با قلمی “عالی” و “خاص” تنها برای خواننده های خاص! یک بار خواندن با ارزش تر از هیچ بار نخواندن است. داستان زندگی چاپ دوم ندارد پس عاشقانه زندگی کنید♡ *پایان خوش*
قسمتی از رمان :
هوا سرد شده بود..سوز شدیدی می آمد..اواخر پاییز بود..برگ های خزان به این طرف و آن طرف پرواز می کردند..قدرت باد عجیب شده بود..از درون می لرزید..بی وقفه می دوید.. صدای پایش که محکم در گودال های کوچک و بزرگ خیابان فرو می رفت و صدای شالاپ شلوپ آب که به اطراف پرت می شدند. سکوت خیابان را بر هم می زد..ضربان قلبش به اوج رسیده بود..چراغ های خیابان روشن و خاموش می شد و فضا را خوف ناک تر می کرد..
دیگر نقشی در نفس های پی در پی و بی نظمش نداشت..
فقط و فقط تنها امیدش به خدا بود..به عقب سر برگرداند..هنوز هم دنبالش بود..
چشمهای بی فروغش را بست و قطره اشکی از گوشه چشمش روانه آسمان شد..ماشین نزدیک شد..
صدای ترسناکش در نزدیکی اش بلند شد..
-کجا خانم خوشگله؟صبر کن می رسونمت..صبر کن!