سرابِ ماندنت
عجیب است
غم در تمام خنده های از ته دلم رؤیت میشود
آخ که غم چقدر توانسته در تار و پود شادی هایم نفوذ کند .
لب هایم با بغض میلرزند و با عشق تو به لبخند میرقصند.
جانا
تومیدانی و باخبر نیستی که چه بر سر من و خنده های بی پروای دیروزم آوردی.
آمدی از عشق شعله ور ساختی بلور های یخ زده ی احساسم را و چقدر شبیه رفتن است این همیشه در کنارت میمانم هایی که هر بار زیر گوشم نجوا میکنی.
وای بر حال دل خسته و آزرده ی من که به سراب ماندنت دل بسته.
وای بر حال نگاهم که چقدر این روز ها سعی دارد تصویر نگاهت را بر دیوار دلم قاب کند و هر بار داغ نبودنت را زنده کند.
وای بر حال دل دستانم
که قرار است بی دستان مردانه ی تو در این تابستان زمستانی یخ بزنند و اینگونه مشتاق قفل شدن در پنجه ی مردانه ات اند.
وای بر حاله قدم هایم که میدانند همقدمی برای فردایشان نخواهند داشت و این گونه شور و اشتیاق هم قدم شدن با تورا در سر دارند .
وای بر منی که دلداده ام و دلیارم نقاب ماندن بر چهره دارد و بار رفتن بسته است و باز من چه دردمندانه میخندم.
کیمیا همت پور
Play
Stop