برترین ها - ایمان عبدلی: شاید تصمیم بگیریم که چند چهره را طی هفته و به صورت تک چهره منتشر کنیم، به جای یک چند چهره با سه یا چهار سوژه، دو یا سه تک چهره به فاصلهای کم از وقوع رخدادها منتشر شود، نظرات شما تاثیر بسزایی در این تصمیم دارد.
علی کریمی یا (تکنیکی هفته)
طی روزهای اخیر علی کریمی کمپینی به راه انداخته که حتما آوازهاش را شنیده اید؛ تحریم کالاهای گران از خودرو تا طلا. برخی کریمی را قهرمان دانستند و برخی این کمپین را پوپولیستی تفسیر کردند، در مورد آنها که قهرمانش میدانند قبلتر نوشتهایم و این بار منتقدان کریمی سوژهی این ستون هستند.
استدلال مخالفان کریمی این است که چنین کمپینی شکست میخورد، چون روحیه مردم در چنین رفتارهایی منسجم نیست و آنها در مقابل چنین تصمیماتی چند پاره عمل میکنند، پس اصلا کمپین تشکیل دادن در ایران منطقی نیست. این دسته معتقدند با توجه به جنس مخاطبان کریمی، تحریم و یا عدم تحریم آنها تاثیر خاصی بر بازار خودرو و طلا ندارد، چون مشارکت طبقه متوسط (که همان جامعه مخاطبان علی کریمی است) در این بازارها محدود به مصرف شخصی است و ورود و خروج آنها به بازار مقطعی و سود جویانه نیست. استدلالی که منطقی است، اما جامعیت ندارد، چون جایگاه علی کریمی را فراتر از آن چه که باید توقع میکند. چنین نقدی شاید به یک جامعه شناس، اقتصاد دان و یا یک تئوریسین و سیاستمدار وارد باشد، اما از یک سلبریتی ورزشی؟ هرگز. یک سلبرتی ورزشی در حد نهایت رفتارهای اجتماعی اش میتواند حواس جامعه را به سمت و سویی خاص ببرد. کاری که کریمی با همان ادبیات ساده اش در آن تبحر دارد.
یک بار دیگر کاری که کریمی کرد را مرور کنید؛ تیم ملی مراکش را بُرده و همه خوشحالند، تلویزیون تمام وقت و تا جایی که میشود از این پیروزی بهره برداری میکند و در و دیوار و رسانهها همهی حواس را به سمت جام جهانی برده اند، ناگهان علی کریمی یک ضد موج میزند. او میداند مشکلات معیشتی و تورم افسار گسیخته بُرندهترین تیغ است، پس با همین سلاح و با استفاده از محبوبیتی که دارد وارد کارزار میشود، متنی ساده را به اشتراک میگذارد و از کلید واژههایی مینویسد که باید؛ دلالها و دزدها و.. طبیعتا خیلی سریع هم جواب میگیرد، چون از ما طبقه متوسط کسی نیست که تیغ اینها(دلال ها) به تنش نخورده باشد.
او به تنهایی بُرندهتر از صدا و سیما و هر رسانه دیگری مردم را به جایی میبرد که تا قبل از سوت پایان بازی با مراکش بوده اند. نگرانی فردا، اوضاع نابسامان اقتصادی، برجام از دست رفته، ترامپ و تهدیدهایش. بعد این هر چه اتفاق افتاده، به کریمی مربوط نیست. او یک سلبریتی است و سلبریتی صرفا نخ ماجرا را میدهد و این که این نخ به کدام گره میرسد و چگونه باید بازش کرد؟ کار همان جامعه شناس، اقتصاد دادن و البته سیاستمدار است.
علی کریمی این بار فراتر از دفعات پیش، به موقعترین بوده و چقدر بهنگام رفتار کرد. او حرکتی خلاف جهت ریتم غالب جامعه انجام داد و حتما خودش میداند که این کمپین قرار نبوده و نیست که به جایی برسد و همین قدر که اندازه دو روز مردم تحت تاثیر القائات رسانهای نباشند، همین اندازه هم کافیست. ساده لوحانه است که اگر گمان کنیم این کمپین قرار بوده به جایی بیش از این یک هفته تصرف رسانهها برسد، بحبوحه جام جهانی برای برخیها فرصتی بود که از خواب عمومی استفاده کنند، کریمی آن فرصت را از آن برخی گرفت، چه چیزی بیشتر از این؟
آزاده صمدی یا (درد کهنه هفته)
ممانعت صداو سیما از اجرای آزاده صمدی در یک تلویزیون اینترنتی تمام انحصار طلبیهای این سالها را به یادمان آورد و البته نگاه خاص عدهای از تصمیم گیرندگان به جامعه زنان که به آنها به مثابه یک شی مینگرند. این خبر از همین دو جنبه حائز اهمیت است.
بلای انحصارطلبی
در همین روزها قیمت انواع و اقسام خودروهای داخلی و خارجی افزایش سرسام آوری داشته. خودروهای وارداتی که به دلیل تحولات قیمت دلار بالتبع تحت تاثیر مستقیم هستند و مساله تورم در آنها پذیرفتنی است، اما این که چگونه در این میان خودروسازهای داخلی هم قیمتها را بالا برده اند؟ بحث دیگریست. به هر حال آنها هم در قطعات تحت تاثیر نوسانات نرخ ارز هستند، اما نه به این اندازه؟! گو این که آنها به صورت جزئی و در تامین برخی از قطعات وابسته هستند و این نسبت غیر واقعی از افزایش قیمت، در واقع متاثر از انحصاری است که به آنها قدرت داده تا با مردم هر چه کنند که میخواهند. سالهاست که خیلیهامان اینها را میدانیم و این درد درمان نمیشود.
از خودرو مثال آوردم به عوان یک امر ملموس تا برسیم به رفتار صدا و سیما که از همین جنس است ،در فضایی دیگر. انحصار طلبی همیشه نتیجه رانت بوده و رانت هیچ گاه پاسخگو نیست. این گونه میشود که سازمانی که به جز پخش زنده مسابقات ورزشی و تکرار چند باره پایتخت و یک خندوانه در تمام عرصههای سرگرمی ساز و ارائه محتوا درمانده است، چتر محدودیتهایش را روی تلویزیون اینترنتی هم میکِشَد و هر چه که باعث ناکامی خودش شده را توسعه میدهد.
حکایت کسی است که نمیتواند و یا نمیخواهد پیشرفت کند، پس برای این که از قافله عقب نماند، دیگران را سرکوب میکند تا در صدر بماند! انحصار بلای تمام این سال هاست؛ از خودرو و تا خیلی جاهای دیگر. اینها عرصههایی است که میشود نوشت و خیلیهایش را نمیشود نام برد و این شاید روح آغشته به نفتی است که در تمام عرصهها حلول کرده و دومینوی انحصار را دائما به ضرر مردم باز تولید میکند.
زن به مثابه یک شی
و این درد دیگریست مثل انحصار طلبی، که هر دو هم کهنهاند. مربوط به امسال و این دهه و این ...نیست و اتفاقا آنهایی که فکر میکنند با یک سری تغییرات نگاه به زنان عوض میشود، احتمالا اشتباه میکنند. کما این که از خیلی قبلتر برای زنها تصمیم گرفته میشد و آنها حتی در نگاه شاهان قجری به مثابه شی در کاخ چیده میشدند. همان نگاهی که زنها را زینت حرمسرا میدانست، همان نگاهی که به زور حجاب از سر آنها بر میداشت، همان نگاه در دورههای مختلف تاریخی در قالبهای متفاوت بازتولید شده و دائما ادامه دارد (در سالهای پس از انقلاب وضعیت خیلی امیدوار کنندهتر شده است).
همین میشود که روایتها در جامعه ایرانی به شدت مردانه است. حتی برساخت های، چون «عشق» دائما مردانه تعریف و تفسیر میشود. تولیدات فرهنگی در این سالها حتی بیشتر از تمام دورههای قبل سیطرهی مردانه دارد. صدای زنان غایب است. بدن و کالبد آنها هم حضور چندانی ندارد، در نتیجه در موقعیتهای اجتماعی آنها هنوز در وضعیت استثنا هستند، یعنی یک فرماندار زن و یا یک شهردار زن، هنوز استثناست و تبدیل به روال نشده!
این سهمی هم که از کنکور و یا رانندگی گرفته اند، صرفا زینتی است. به عبارتی یک «خُرده سهم» از فضای اجتماعی است. این اندازه نه کلان است و نه تاثیر گذار و بد به حال زنانی که حتی مثلا مدافعانشان، چون مسیح علینژاد! هم به مثابه شی به آنها نگاه میکند. زنها در تمام قرائتها تبدیل به ابزار شده اند و میشوند. با این حساب اصلا هم جای تعجب ندارد اگر که آزاده صمدی ممنوع میشود، این یک انعکاس ضعیف است از ضد فرهنگی کهن و ریشه دار.
تیم ملی فوتبال یا (بُرش هفته)
خیلی از پایان بازی نگذشته و ذهن من مثل خیلی از ما درگیر آن صحنهای است که میشد ویدئو چک نبود و حالا مساوی بودیم. هنوز هم به شوت انصاری فرد و ضربه سر طارمی و آن لایی امیری فکر میکنم و میکنیم، خیلی به مساوی نزدیک بودیم و نشد. اما مهمتر از همهی اینها تیم ملی فوتبالی است که نماد یک دوران و حالات روحی مردمش شده و در تاریخ ثبت خواهد شد (بدون توجه به نتیجهای که در بازی با پرتغال بدست خواهد آمد). برای شرح و اثبات این وضعیت نمادین چند صحنه از این دو بازی را مرور میکنیم.
صورت زخمی
در میانههای بازی با مراکش جایی که یکی ازهافبکهای چغر مراکشی قصد نزدیکی به محوطه جریمه ما را دارد از امید ابراهیمی عبور میکند، اما ابراهیمی با پرتاب خودش آن یک «آن» را جبران میکند. او زخم بر میدارد.. از سنت پترزبورگ به خیابان بیایید، به تهران مثلا. شهری پر از مهاجر؛ خیلی هاشان حتی سرپناه خاصی ندارند و در ماشین میخوابند. آمده اند این جا که یک «آن» عقب ماندگی را با پرتاب خودشان از سرزمین مادری به سرزمین غربت جبران کنند. یکی زمینش خشک شده و دیگری باغش و.. خودشان را پرتاب کرده اند و حتما زخمها برداشته اند.
روز فرشته
دقایق پایانی بازی با مراکش است و از دقایق برزخی قبل عبور کرده ایم، حالا حداقل یک مساوی را در چنگ داریم، اما سامان توپ را میبوسد تا شاید معجزهای شود؛ یک لحظه، یک نور امید. حاج صفی سانتر میکشد، معجزه شد! دوباره از سن پترزبورگ به ایران و به هرجایی از اینجا، به مردمی که نگاهی به بالا دارند و دائما پی معجزه میگردند؛ جایی از «شهرزاد» بود که میگفت: «باز میشه این در، صبح میشه این شب، امید داشته باش» دارایی همگانی ما امید است، نشانه اش آن بوسهی سامان.
جان سخت
اواسط نیمه دوم بازی با اسپانیا است. چند فعل و انفعال در محوطه جریمه توپ روی خط دروازه ایران است. عزت اللهی و رضائیان و بیرانوند روی توپ خوابیده اند. فاصله گل شدن و نشدن توپ چند سانتی متر است. کسی پا پس نمیکشد، توپ در نهایت گل نمیشود، به مو میرسد و پاره نمیشود. از کازان تا ایران پر از وضعیتهای مویی است؛ یکی ورشکست شده و روی آبرویش چنبره زده، زندگی اش به مو رسیده و پاره نمیشود، دیگری را برچسب زده اند و طردش کرده اند، اما طرد نمیشود، میماند روی ماندنش چنبره میزند.
غرور و تعصب
چیزی به پایان بازی با اسپانیا نمانده، وحید امیری همچنان استارت میزند، خطا میگیرد و بی نقص بازی میکند. او میخواهد نشان بدهد که جغرافیا مقصر است، وگرنه ما چیزی کم از دیگران نداریم و فقط یکی باید غرورمان را بر گرداند. پیکه اگر در ایران بود و وحید اگر در اسپانیا؟! در یک لحظه و یک آن موقعیتها عوض میشود، وحید سرمان را بالا میآورد. یک لایی تحقیر آمیز و یک سانتر عالی. برای برگشت غرور، همین هم ما را بس! خلاصه ترجمان این چند سکانس میشود حال و روز مردمانی که یک «آن» عقب افتاده اند، زخم برداشته اند، پا پس نکشیده اند و امیدوارند تا غرورشان را دوباره پیدا کنند، آن لایی را به روزگار میزنیم حتما و این که این تیم ملی چقدر تیمِ ملیِ ماست، چقدر شبیه و همسان.