الهی!
ای که آفریدی همه چیز را جفت و ای که نیست عطایت مخصوصِ بندگانِ دمکلفت؛
او مرا نادیده میگیرد، چون مسئولی که صدای مردم خویش؛
و مرا برای گرمی بازارش میخواهد، چنانکه انتخاباتی باشد در پیش؛
رحمی کن و تغییر ده نظرش را، پیش از آنکه شود دیر و اوضاع قاراشمیش.
رحیما!
او را با رعایت نسبت طلایی آفریدهای و مرا با گذاشتن نوک پرگار در نافم و کشیدن دایرهای؛
او را از ژن مرغوب آفریدی و مرا از ژنهای پنج جفت، دو تومانِ عطری؛
او درِ چوبی قصری است و من تختهپارهای رها بر موج و تو بهترین جورکننده در و تخته، پس لطف کن و جورش کن!
کریما!
او در خود دولتی دارد؛
وفایش، وفای حسنْ روحان؛
هواخواهانش، هواخواهان دلار جهانگیر خان؛
مسدودکردن راههای ارتباطیاش، مسدودکردنهای وزیر جوان؛
پاسخگوییاش، پاسخگویی نوبخت جان؛
و من، اربابرجوعی گرفتارِ بروکراسی عشقش دوان دوان؛
آشنایی برایم جور کن تا کارم راه افتد در این سازمان.
مهربانا!
پدرش استاد موسیقی، مادرش استاد دانشگاه، خودش استاد دلبری؛
منم که مخلص شما در اسنپ مشغولم به شوفری؛
یعنی با این اندازه از اختیاراتِ بدون نیاز به پاسخگویی، این وصلت ساده را نمیتوانی برایم سر بگیرانی؟
بارالهي!
برادرانش چون مامور ارشادِ وظیفهشناسِ پارک لاله؛
و منِ بیدفاع، تنها سلاحم جیغ و ناله؛
پناهم تویی، نجاتم ده تا نگشتم مچاله!
6060