مقدمه رمان :
همه چیز از یک تصادف شروع شد… روزی که لحظات تلخی رو به همراه خود آورد… ولی میارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی ولی بهش نرسی… می ارزید به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی… می ارزید به یک شاهکار… می ارزید به یک عشق… می ارزید به یک زندگی عالی… می ارزید به یک خانواده خوب… می ارزید… شاهکار… شاهکاری که بر تمام تابلوهای جهان شاهی کرد…و به عشق پاک و دست نیافتنی رسید… شاهکار زیبا…
پیشنهاد می شود
دانلود رمان خیانت عسلی (جلد دوم دلارام) اختصاصی یک رمان
قسمتی از رمان :
گلاب رو روی قبر ریختم و دستی بهش کشیدم و زیر لب فاتحه خوندم، برای هزارمین بار اسمش رو خوندم “ماهی پاکنهاد” روی قبر پدرم دست کشیدم و فاتحه خوندم، دیگه توی این دنیا جز تابلوهام و دوستم کسی رو ندارم.
— خدا رحمتشون کنه.
به سمت صدا برگشتم، با دیدن سپنتا خیالم راحت شد، تره ای از موهام رو فرستادم داخل شالم، بلند شدم…
ــــــ ممنون
— از می تا حالا اینجایی؟
ــــ نیم ساعتی هستش.
— حتما هر پنجشنبه اینجا خودت رو خالی میکنی؟
ــــ اره من یه کسی رو میخواستم که به حرفام گوش کنه و هیچی نگه، آهی کشیدم و گفتم: الان هر دوشون ساکت هستن و حرفام رو گوش میدن.
— بیا بریم الانه که بارون بیاد.
ــــ بریم.
آهسته و سرد جواب همه رو میدادم اصلا توی چشمای دریایم که از مادرم ارث بردم فقط یک دیوار بلند که راه آب رو سد کرده غم هام رو میپوشونه ،دردهای دلم رو فاش نمیکنه، اهی بلند کشیدم و گفتم: مطب دکتر غفاری
به همین بسنده کردم و سپنتا خودش فهمید و مسیرش رو به سمت مطب دکتر کج کرد.
— همینجاست؟
ــــ آره تو برو خودم برمیگردم.
— مطمئنی؟
ــــ آره
کیف توی دستم رو روی شونه هام انداختم و با گام های بلند به سمت ساختمون رفتم.
پیشنهاد می شود