اقتباسی از کتاب آگاتا کریستی
فیلمنامه نویس: مایکل گرین
امتیاز متاکریتیک: ۵۲ از ۱۰۰/ امتیاز imdb: ۶. ۶ از ۱۰
خلاصه داستان: هرکول پوآرو، کارآگاه مشهور بلژیکی در قطاری است که اتفاقا قتلی در آن رخ میدهد. تا زمانی که قطار به مقصد برسد او که به همه مسافران مشکوک شده، میخواهد تحقیقاتش را به سرانجام برساند.
صوفیا نصرالهی| درک اینکه چه زمانی یک فیلم یا سریال نیاز به بازسازی دارد و کارگردانی وظیفه خودش میداند که به گذشته سینما سرک بکشد و از یک قصه قدیمی تصویر جدیدی ارائه بدهد کار سادهای نیست مگر اینکه در نسخه جدید چیزی از موقعیت روز جهان به آن اضافه شده باشد یا برداشت تازهای از آن به مخاطب بدهد.
داستان قتل در قطار سریع السیر شرق» آگاتا کریستی به عنوان یک رمان پلیسی هیچ کدام از این قابلیتها را ندارد و با دیدن نسخه جدیدش به این نتیجه خواهید رسید که کنت برانا چیزی فراتر از مثلا سیدنی لومت لابه لای سطور نوشته کریستی پیدا نکرده است.
اصلا کل این تریلر جنایی داستان هیجان انگیزی است که قرار نیست چیزی بیشتر از معما و سرگرمی به مخاطبش بدهد. سال ۱۹۷۴ سیدنی لومت، اقتباسی از رمان آگاتا کریستی را با حضور ستارههای بزرگی مثل اینگرید برگمن، شون کانری، لورن باکال، ژاکلین بیسه و آلبرت فینی در نقش کارآگاه مشهور بلژیکی کتابهای کریستی یعنی هرکول پوآرو روی پرده سینما میبرد.
فیلم لومت هنوز هم دیدنی و هیجان انگیز است. نکته اش اینجاست که اندازههای داستان را خوب درک کرده و به همان اندازهای که باید به آن بها داده است. فیلم شاهکار نیست، اما هربار دیدنش لذت بخش و سرگرم کننده است و از شیمی بین بازیگران میشود لذت برد.
بیشتر بخوانید:
آلبرت فینی در نقش پوآرو به اندازه شوخ طبعی دارد و وسواسهای کارآگاه مشهور را در مورد تمیزی و سبیلش و علاقه اش به نظم و ترتیب رعایت میکند. گره گشایی آخر فیلم هیجان انگیز است و خلاصه از دیدنش پشیمان نمیشوید.
حداقل انتظاری که از کنت برانا داشتم این بود که در اقتباس اش در این حد استانداردها را رعایت کرده باشد. بالاخره برانا جزو آن دسته از بازیگران روشنفکری است که کار تئاتر هم انجام داده و در هر دو مدیوم کارگردانی کرده است. متون سنگین شکسپیر روی صحنه برده و حتی در بازیگری هم موفق و متنوع عمل کرده است.
با این حال «قتل در قطار سریع السیر شرق» به روایت کنت برانا آش شله قلمکاری شده که اصلا دلیل ساخته شدنش را هم نمیشود درک کرد، به جز اینکه شاید برانا کینهای نسبت به کریستی و ادبیات کلاسیک پلیسی آمریکا و به خصوص شخص کاراکتر هرکول پوآرو داشته است!
طبعا برای ما تجسم هرکول پوآرو، دیوید ساچت است که در سریال شبکه بی. بی. سی دیده بودیم که بارها و بارها از تلویزیون پخش شد. پوآروی ساچت آنقدر با تصویر ذهنی که مخاطب با خواندن کتاب کریستی پیدا میکند همخوانی دارد که پذیرفتن هر کس دیگری به جز او در نقش پوآرو کار سختی است.
ولی در همان فیلم لومت، آلبرت فینی هم هرکول پوآروی دلنشینی به تصویر کشیده که بسیار شبیه داستانهای کریستی درباره این کارآگاه است. در حقیقت شخصیت پوآرو یک کارآگاه ساده نیست که از طریق آن بتوانیم به قاتلها برسیم و به عبارتی فقط نقش کاتالیزور داشته باشد؛ پوآرو کاملا کاراکتر ویژهای دارد که روانشناسی شده است.
تعادلی در هوش و بیماری وسواس اش وجود دارد که قرار است حاصلش شوخ طبعانه باشد، اما در فیلم کنت برانا قهرمان محبوب ما نابود شده است. از همان نمای اول از شیوه پرداخت برانا تعجب کردم. پوآرو در خاورمیانه قرار است جلوی چشمان همه معمایی را حل کند که به سیاست هم طعنه میزند.
یک سکانس طولانی بدون هیچ نکتهای که قرار است هوش زیاد پوآرو را به رخمان بکشد. اما آن پوآرویی که از سلولهای خاکستری اش استفاده میکند در این نما تبدیل به مردی شده که در حقیقت شیرین کاری میکند. عصایش را در جایی از دیوار میگذارد که مطمئن است مجرم میخواهد از آن مسیر فرار کند و در نتیجه جلویش را میگیرد.
این مسخره بازی بیهوده در تمام طول فیلم «قتل در قطار سریع السیر شرق» به روایت کنت برانا جریان دارد. اصلا چرا باید از تریلر پلیسی یک فیلم کمدی در آورد؟ چرا کاراکترهای یک درام مدل آگاتا کریستی باید شبیه کاریکاتور باشند؟
جانی دپ در نقش ادوارد راچت به جای اینکه مردی با گذشته تلخ باشد، شبیه احمقها جلوه میکند و همین را میشود در مورد کاراکتر میشل فایفر هم گفت. خود برانا با آن سبیلی که به جای مضحک بودن شبیه گریمهای آماتوری است، در ویژگیهای پوآرو آنقدر غلو میکند که کارآگاه باهوش بیشتر شبیه جانوری دست آموز است که میخواهد شما را شگفت زده کند یا بخنداند. تمام آن طراحی صحنه و میزانسنهای تئاتری با وجود این شخصیتهای مصنوعی و جعلی هدر میرود.
حتی آن انتها، گره گشایی معما هم بیشتر شبیه یک بازی است و بیشتر از آنکه تماشاگر را شوکه کند و تحت تاثیر قرار بدهد خوشحالش میکند که به انتهای فیلم نزدیک شده! سبک بصری اولدفشن فیلم به هیچ عنوان غرابتی با شیوه پرداخت برانا در روایتش ندارد.
نکته مهم اینجاست که فیلم برانا اقتباس از کتاب مشهوری است که خیلیها خوانده اند و بازسازی فیلمی که خیلیها دیده اند. در یک اثر پلیسی به خصوص کارهای آگاتا کریستی، چه چیزی بیشتر از همه جذابیت ایجاد میکند؟ شیوه حل معما توسط کارآگاه و آن گره گشایی آخر.
خب آنهایی که قصه را میدانند و با نقطه عطفش آشنا هستند، انگیزههای قاتل را میدانند و از گذشته مقتول هم خبر دارند، چرا باید نسخه دیگری از آن را ببینند؟ «قتل در قطار سریع السیر شرق» برانا قرار است چه ویژگیای داشته باشد که برای مخاطب جذابیت ایجاد کند؟
من که چیزی کشف نکردم. تماشای فیلمی که داستانش را میدانی معمولا کار هیجان انگیزی نیست، اما برانا یک قدم فراتر از آن کاری کرده که تماشای این قصه محبوب تبدیل به کاری طاقت فرسا شود. فیلم برانا بیشتر به یک تمرین پشت صحنه میماند تا تریلری که قرار است هیجان زده تان کند.
کاش بازیگر انگلیسی به همان درامهای شکسپیر بچسبد، چون به نظر میرسد از ادبیات پلیسی معاصر چندان سررشتهای ندارد و میانه اش هم با حل معما و کاراکترهای دردکشیده واقعی چندان خوب نیست.
منبع: روزنامه هفت صبح