خلاصه رمان:
یک رمان متفاوت در مورد یک دسته انسان متفاوت… رمان شخصیت اصلی نداره…شخصیت اصلی داره ولی شخصیتی که همه رو بهم مرتبط میکنه و نقطه مرکزی دسته است رویاست. رویا دختری شاید متفاوت! اینجا تفاوت و حقیقت موج میزنه . یک رمان کاملا متفات ! با یک انتقام شروع و با یک انتقام تموم میشه ولی این بین اتفاقاتی میفته که میشه بال و پر داستان پایان تلخ نیست. شیرین هم نیست. پایان اونجوریه که باید باشه. حق!
پیشنهاد می شود
قسمتی از رمان :
کلید رو چرخوندم و در رو باز کردم . خسته و بی رمق رفتم توی اتاقم. لباسم رو عوض کردم.روی تخت ولو شدم. چشمام رو بستم و سعی کردم روی مبحث امروز فکر کنم. یهو در باز شد و چهارتا خرس پریدن داخل.اناهیتا پرید رو شکمم . پگاه شروع کرد به قلقلک دادن . چشمام رو باز کردم و با اخم گفتم : به شما یاد ندادن در بزنین؟
پگاه زد توی پام و گفت: تف تو گورت که قلقلکی نیستی … سگ تو روح شده!
من: صد بار نگفتم این جمله رو تکرار نکن؟!
سیما کنار من دراز کشید و سرش رو روی قلبم گذاشت و گفت: آه عشقم! صدای تپش قلبت بهترین ژلوفنی است که تا کنون دیده ام … مرا آرام میکند این ندای آرامش را از من نگیر…!
سرش رو هل دادم و گفتم: باز چی زدی؟!
خندید و لپم رو کشید و گفت: بالاخره بلند شدی! ایول ! ایول !
ترانه گفت: رویا هواست باشه ها. این دوره زمونه دخترا هم …
سیما محکم بالشت رو توی صورتش کوبوند گفت : عههه . ببند دهنتو.
پیشنهاد می شود