نام رمان: پیانو
نویسنده: افسانه روح پرور
خلاصه:
دستانم روی نت ها می لغزد و صدایی شبیه زندگی جاری می گردد بر این لحظه ی زندگی…
براین لحظه که چشمانت را با قلبم آشنا کرد و نفس هایم را بانام زیبایت…
تولدی دوباره درونم شکوفا شد با دیدارت و من همه ی این زیبایی ها را مدیون چیزی هستم که سمفونی عظیمی را در وجودم جا گذاشته.
بار دیگر انگشتانم را با ناز می کشم بر روی نت چهاردهم تا با صدایت اوج بگیرد این عشق بی انتها…
و بار دیگر مرور می شود برایم لحظه ی دیدارمان به واسطه ی این پیانو.
دل، آغشته ی بوی توست!
می دانی چرا؟ زنی که تنش بوی معشوق را بگیرد که جای عجب ندارد.
این زنی که کنج کافه ای جای گرفته وبه بخارهای رقاص قهوه ی در دستش می نگرد؛
قهوه ای چشمانت را سرکشیده وموهای پریشانت دلش را پیچ و تاب می دهد.
او باتمام ممنوعه ها، نباید ها و اجبارها… تمامت را می خواهد .
برای بدخلقی هایت، پشتی لاکی درست کرده و برای مهربانی هایت، دلی با وسعت دریا جا گذاشته.
اخم و غضب عزیزت را محترم شمارده و برایشان فنجانی چای آماده کرده.
به پیانوی گوشه ی کافه خیره می شود و هزاربار می گوید که این یک پیانوی معمولی نیست.
آهنگی از زندگیش پخش می شود و خاطرات در ذهنش مرور…
مهرت را مانند سنجاق سینه ای به خود آویزان کرده و در انتظار قشنگ ترین آهنگ زندگیش است.
با اخمش، آشفته و با خنده اش، کودکانه می خندد.
زخم که می خورد، روحت خسته می شود و دلت می طلبد که مرحمی بر روح و جسم آسیب دیده اش بگذاری.
در لا به لای این باید ها و نبایدها، در باز می شود وتنها هم سفر عاشقی ات با غرور، رو به رویت جا می گیرد و تو می گویی:
خوش آمدی جان دل!
با رخوت چشمانم را می گشایم و سرگیجه ام باعث می شود، کمی دیرتر موقعیتم را درک کنم.
به ساعت خیره می شوم؛ وقت قرص های آقاجون است.
از جایم برمی خیزم و باکش و قوسی، بدنم را به حالت نرمال باز می گردانم.
امروز هم یکی دیگر از روزهای خداست که بدبختی هایش دامن گیر من است.
لباسم را به تن کرده و چادرم را سر می کنم.
قرص را به همراه لیوان آبی، کنار تخت آقاجون می گذارم و صدایش می زنم:آقاجون بیدارشین، وقت قرص هاتونه.
تکان خفیفی می خورد و چشمانش را اندک اندک می گشاید.
لبخندی مهمان لب هایم می کنم و با گفتن صبح بخیر، لیوان و قرص را به دستش می دهم.
کمی این پا و آن پا می کنم و در ذهنم جملات را کنار هم می چینم.
چه طور بگویم که امروز هم باید تنها بماند؟ دیگر روی دیدن به صورت چون ماهش را ندارم.
اما باید به دنبال کار می گشتم.
همین امروز و فرداست که صاحب خانه در را از جا بکند و ما را با وسایلمان، آواره ی کوچه و خیابان کند.
دانلود رمان های پلیسی:
Www.romankade.com/category/رمان-پلیسی/
دانلود رمان های طنز:
Www.romankade.com/category/رمان-طنز/
دانلود رمان های عاشقانه :
Www.romankade.com/category/رمان-عاشقانه/
دانلود دکلمه های عاشقانه :
دانلود رمانهای دیگری از افسانه روح پرور :