خلاصه:
داستان در مورد برادرانی روایت میکند که زیر سایهی شیرزنی همچون کوه، قد کشیدهاند، مردانگی میکنند و دم نمیزنند. اما زندگی گاهی چیزی دیگر میخواهد؛ آیا همان نورچشمی مادر میمانند؟!
پیشنهاد می شود
دانلود رمان شروعم کن تو میتونی
مقدمه:
گاهی عاشق تو را دوست داشتن، میشوم.
گاهی عاشق تو را بیرون کشیدن از اتاقک سیاه و خزان زده خیالم میشوم.
گاهی دوست دارم با همین دستان که روزی آنها را سفید و ظریف خود میخواندی و آرزویش نوازش موهای مواج و پرکلاغیت بود، آنچنان بر گوشه صورتت بنوازم که اثرش از لابهلای ته ریش زبر و قشنگت که آن هم از حماقتهای عاشقانه من بود پیدا شود و بگویم لعنتیترین شعر عاشقانه من،
دلیل ثانیههای پراحساس من.
رفیق لحظههای ناب من، هنوزم دوستت دارم برگرد!
قسمتی از رمان:
بوی ماکارونی خوش عطر مامان کل حیاط رو برداشته بود با لذت بو کشیدم؛ چادرکشیم رو در آوردم و در حالی که لبه حوضچه کوچیک حیاط باصفامون مینشستم مامان رو صدا زدم:
-مامان؟ مامان خانم؟ زری خانومی؟
در باز شد و مامان با همون عکسالعملی که فکر میکردم، لب پایینش رو به دندون گرفته بود و با دست دیگهاش گوشه صورتش رو گرفته بود، بیرون اومد؛ با لبخند نگاهش کردم.
-زهر زردآلو زری خانومی، چه خبرته صداتو انداختی رو سرت و جیغ میکشی؟
صداش رو پایین آورد و ادامه داد:
-همین مونده صدات بره خونه عبداللهی و…
-عبداللهی با شنیدن زری خانومی دل و دینش رو بر باد بده.
محکم زد تو صورتش.
-الهی من بمیرم، این حرفا چیه میزنی، میدونی داداشات سر برسن…
با صدای باز شدن در هر دو برگشتیم، بله خود آقا خوشتیپا بودن، دوباره برگشتم سمت مامان.
-برو، زبون نریز ور پریده.
پیشنهاد می شود