برترین ها - ایمان عبدلی:
بهار آمد، گل ِنوروز نشکفت؟
مگر خورشید وگل را کس چه گفتست؟ (سایه)
حمید هیراد یا (خواننده هفته)
عدهای از ترانه سرایان علیه حمید هیراد بیانیه دادند که شعرها را کپی میکند و حقوق مولف را رعایت نمیکند، اشاره آنها یه آن بخشی از ترانههای هیراد است که حالتی کلاسیک دارد و در تلفیق با لحن و زبان محاوره ملغمهای به نام ترانه میسازد. پیشتر با افشاگری علیشمس که البته هنوز تایید نشده، نام هیراد و ماکان بند به میان آمده بود. علیشمس مدعی شده بود که آنها برای حضور در «دورهمی» مدیری پول خرج کرده اند و... خلاصه این که هیراد کپی کاری میکند، پدیده تازهای نیست و اصلا این که عدهای برای شهرت آنتن را خرید وفروش میکنند هم اصلا تازه نیست (بر فرض صحت ادعای علیشمس).
علت این بازارمکاره را باید بیابیم؛ علت، اما ورای نق زدنهای روشنفکر پسند و عاریت طلبیها برخی کنج نشین ها، طبع مبتذل پسند بخشهای قابل توجهی از مردم است، واقعیت امر همین است که بر خلاف شعارهای دل خوش خنکی مثل «محدودیت خلاقیت میآورد» از جایی به بعد ایجاد محدودیت برای هنر در این سرزمین و برچسب زدن به هنرمند و هنر دست مخاطب را برای انتخاب کارهای شنیداری با کیفیت بست و از جایی به بعد که تنگناهای اجتماعی و اقتصادی شدت پیدا کرد، حوصله هم کم شد و همان بخشهای قابل توجه از موسیقی به عنوان هنر فاصله گرفته اند و آثار شنیداری نه برای غوطه در عوالم فکر و تخیل بلکه صرفا برای تفریح استفاده شد.
از جایی به بعد تنظیم و تحریر و ذوق، جایش را به ریتم و ناله داد. هنر که مصرفیتر شد، مردم با همان آثار دم دستی در گذر زمان خاطره سازی کردند و به عبارتی همین آثار نازل در میان زندگیهاشان ریشه دوانید و سرکنگبین صفرا فزود! حالا نقد این دست آثار دشوار شده است، چون با هویت عده زیادی آمیخته شده. اگر کسی بنویسد که حتی کارهای کسانی مثل محسن چاوشی هم بعضا مبتذل است، متهم به هزار و یک عجایب نشنیده و شنیده میشود. واقعیت، اما این است که باید هزینه داد و به اصل برگشت و این حالت مریض، موسیقی نیست.
این صدایی که از حنجره هوروش بند در میآید هیچ ربطی به تحریر ندارد، نه پاپ است نه هیچ چیز دیگر. این لحن عجیبی و من در آوردی که هیراد عرضه میکند، اصلا موسیخی هم نیست چه رسد به موسیقی. ایضا خیلیهای دیگر، امثال حامد همایون و صدایی که بیشتر شبیه داد و بیداد است تا آوازه خوان و ... از این نمونهها زیاد است.
کم حوصلگی بخش زیادی از مردم که البته تا اندازهای هم به حق است و محدودیتها و برچسب زنیهایی که سالها بخش آبرومند موسیقی پاپ ایرانی (لس آنجلسی) را منکوب کرد، این بلا را سر گوش هایمان آورده است. حالا اگر هیراد کپی کرده و پول داده یا نداده، مهم نیست، چون در هر صورت بخشهایی از مردم او را میخواهند، شاید باید گوش آن بخشها درمان شود و باقی ماجراها بهانه است.
پایتختیها یا (سریال هفته)
از همان زمان که سازمان فرهنگی هنری «اوج» تهیه کننده سری پنجم از سریال پایتخت شد، میشد حاشیهها را پیش بینی کرد، از قضا همان شد که باید میشد. در ایام نوروز پایتخت پس از پخش هر قسمت حاشیههایی جدید تولید کرد، یک بار بازیگر «جم» در سریال سر بر آورد و یک بار جای ترکیه و نوشهر عوض شد، اسم نویسنده حذف شد و سکانسهایی برش خورد و...
وقتی درباره «پایتخت» حرف میزنیم در باره یک سریال طنز نوروزی حرف میزنیم و یا از یک وضعیت نمادین میگوییم؟ در ابتدا باید تکلیفمان را روشن کنیم؛ اگر «پایتخت» که دستپخت رسانه ملی و سازمان اوج است به واسطه پشتیبانانش قرار است نقد شود ما دایرهای گسترده را انتخاب کرده ایم که وضعیتی نمادین را نشانه گرفته است، در این صورت کلی نارضایتی اجتماعی را میشود به واسطه آن سریال به اصطلاح حکومتی خُرد کرد و پنبه اش را زد. اما اگر میخواهیم صرفا یک سریال را (به عنوان محصولی فرهنگی) نقد کنیم مساله دیگریست، در این صورت تهیه کنندگان سریال هر که باشند تفاوتی ندارد.
نگاه دوم؛ یک سریال طنز نوروزی
تا حالا پنج سری از «پایتخت» پخش شده و در کلیت ماجرا این یک موفقیت است، ایجاد کشش تا این اندازه در مدیوم سیمای ملی انصافا یک موفقیت است. طبیعی هم هست مثل هر اثر دیگری این محصول سریالی نوسانهای داشته و گاه مثل پایتخت دوم از لحاظ مصالح فیلمنامه پر قدرت بوده و گاه مثل پایتخت سوم در طرح داستان و مفصل یندی ایجاد جذابیت به انحراف رفته و در موقعیت مانده.
جنس کمدی «پایتخت» را مخاطب ایرانی دوست دارد، میزانسنهای شلوغ و رد و بدل شدن پینگ پنگی دیالوگها که درک و دریافت را برای مخاطب راحت میکند، استفاده بیشتر از گوش تا چشم و اصلا گرتهای از کمدیهای رو حوضی. مثالهایی از این جنس کمدی در سکانسهای مربوط به بالون را در همین شبها دیده ایم. شخصیتها و یا بعضا تیپها (بابا پنجعلی) در موقعیت قرارمی گیرند و دیالوگ خودشان را میگویند، موقعیتهایی ملموس که موجب محبوبیت پایتخت شده است.
این را در نظر بگیرید کمدی مثل «لیسانسه ها» تصویریتر و ساکنتر است و خیلی به طبع مخاطب ایرانی خوش نمیآید و خب تنابنده و سیروس مقدم به خوبی از این قابلیت استفاده کرده اند و قدم در راه مطمئنی از لحاظ جذب مخاطب گذاشته اند. میشود از ضعفها صحبت کرد و مثلا «پایتخت» را با کار استخوانداری مثل «دایی جان ناپلئون» مقایسه کرد، آن جا هم داستان، تیپ داشت و میزانسن شلوغ و دورهمیهای پر دیالوگ، اما استخوانهای فیلمنامه آن قدر محکم بود که هیچ ردی از ابتذال دیده نمیشد. خط سیر داستان روشن و جذاب بود و... شاید آفت پایتخت این دفعه نگاه ایدئولوگ و گاها شعار زدهی آن باشد، وگرنه در خط سیر کلی استاندارها را به طور نسبی رعایت کرده اند.
نگاه اول؛ سریالی که اوج ساخت
برگردیم به حاشیهها که غالبا از سرتنگ نظری بود و شاید باید واقعیتر حرف بزنیم کجای طرح بحث ازدواج سارا و نیکا به گسترش ازدواج کودکان کمک میکند؟ آیا این ازدواج در روند داستان به جای مشخصی رسیده است؟ آیا جامعه ایرانی برای ازدواج فرزندانش منتظر تصمیم نقی میماند؟ آیا این یک انتقام گیری از اسمهای پشت کار نیست؟ اگر کسی مثل جعفر پناهی چنین موتیفی در داستانش داشت هم این انتقادات بود؟ هجمهی بعدی مساله بازیگر «جم» بود؛ غیر از این است که باید از این گشایش به دست آمده، توسط هر که باشد، استقبال کنیم؟ روزی در وصف فروش فیلمهای ده نمکی میگفتند، چون خط قرمزها را زیر پا میگذارد میفروشد، استدلال درستی هم بود، اما آیا همان ها، گشایش ایجاد نکرد؟ هر چند در آن وادی مبتذل و نه چندان آبرومند! حالا حضور یک هموطن با پوششی متفاوت نمیتواند، رنسانسی باشد؟
موافقان فیلترینگ تلگرام یا (محدودیت هفته)
خبری که چند روز پیش از سمت آقای علاالدین بروجردی رییس کمیسیون امنیت ملی اعلام شد و تلگرام را تا پایان فروردین رفتنی عنوان کرد، شور و بلوایی راه انداخت که شاید در هیچ کجای دنیا مشابهش را نبینیم.
این که فیلترینگ یک پیام رسان، آن قدر شور ایجاد کند، کمی غیر منطقی است و نشان از یک اتکای غیر قابل طبیعی و اغراق شده دارد. این روزها تلگرام ابزار صله رحم شده، ابزار درآمدزایی هم، با آن تفریح میکنند، میخندند، فرهنگ را گسترش میدهند و بی فرهنگی را هم و خلاصه هر چه را که از رسانه توقع داریم با تلگرام برطرف میکنند. گاها روزنامه نگاران از عدم توجه مردم به روزنامهها شاکی اند، غافل از این که وب سایتها هم کم طرفدارتر از تلگرام شده اند، حتی تلویزیون هم صرف ندارد و خیلیها ترجیح میدهند گزیدهای از برنامه مورد علاقه را در فلان کانال تلگرام ببینند، فوتبال هم نمیبینند و گیفهای حساسش را در کانالها دنبال میکنند، تمام مدیومهای رسانهای در تلگرام جمع شده و بود و نبودش را از این جهت خیلی کلیدی کرده است!
در چنین شرایطی از دسترس خارج شدن تلگرام مهم میشود و اصلا حذف و یا ادامه حیات آن تبدیل به ماکتی از آزادی یا محدودیت میشود. با لحاظ کردین نقش تلگرام در زندگی روزمره ایرانیان در مییابیم که اگر فیلتر آن با اقناع و توجیه مناسب همراه نشود چه بار روانی منفی ایجاد خواهد کرد (فارغ از مساله غیر قابل اغماض از دست رفتن فرصتهای شغلی).
بله! خیلی پیام رسانها دیگری هم هست که میتوانند خدمات نزدیکی به تلگرام ارائه بدهند، مطمئنا نسخه ایرانی قابل قبولی هم از راه خواهد رسید و اصلا ملت لنگ رساندن پیام هایشان به هم نمیمانند، منتهی مساله این جاست که اگر تلگرام از دست برود انگار یک حق از دست رفته است، انگار نوعی سرخوردگی عمومی توزیع خواهد شد که با درون مردم خواهد گفت؛ «دیدید که دلخوشهای کوچکتان هم تحمل نشد؟ دیدید ترسهای قبلی تبدیل به واقعیت شد؟» همین گسترش حس بدبینی، همین افزایش ناامیدی به فیلتر یا عدم فیلترینگ تلگرام ابعادی ملی میدهد.
برای توجیه یک تصمیم ملی حتی اگر گمان میکنیم که فیلتر تلگرام به صلاح است باید دلایل روشن و دقیقی آورد و نمیشود با همان گزارههای قبلی و جملات آشنا، حذف تلگرام را توجیه کرد. البته که دشمنان همیشه به این خاک نظر سو داشته اند و البته که برای موسسین و گرادانندگان تلگرام مصلحت ملی ما اصلا مساله مهمی نخواهد بود و طبیعتا آنها به منفعت خودشان نگاه میکنند، اما دلایلی که برای حذف تلگرام آمده است ظاهرا نتوانسته افکار عمومی را قانع کند.
صلاح ادامه حیات تلگرام یا حذف آن نیاز به نگاهی کلان دارد که این یادداشت دخلی به آن ندارد، اما حتی اگر قرار است نباشد، کاش کمی منعطفتر و منطقیتر با مردم وارد گفت و گو شد و هزینه فیلتر تلگرام خیلی زیاد نشود. اگر با این حجم نارضایتی قرار است حذف شود چه بسی ادامه حیاتش حتی کم خطرتر باشد، این بازخورد حس نارضایتی را علاوه بر شنیدههای روزمره از سیل کامنتهای مخاطبان برترینها گرفته ایم.
پوتین یا (سیاستمدار هفته)
به نظر مرزبندیهای خاورمیانه و به قولی آرایش قوای سیاسی در این منطقه پر افت و خیز در حال روشن شدن و شفافتر شدن است. نکته بارز ماجرا چرخش اردوغان از سمت آمریکای ترامپ به سمت روسیه پوتین است. هر چقدر آمریکا در حال نزدیکی به اعراب خاورمیانه است، روسیه هم اتحادش را با ایران و ترکیه محکمتر کرده است. اوضاع در سوریه به طور خاص به نفع اتحاد ایران - روسیه و ترکیه است و، اما عربستان و اسرائیل به شدت به سمت آمریکا نزدیکتر شده اند، ماجراجوییهای بن سلمان و خبرهایی که از توسعه اجتماعی از عربستان میرسد به علاوه نزدیکی به لبنان و مواضع پرت و دور از ذهن ولیعهد جوان سعودی نشان میدهد که اوضاع منطقه خیلی آرام نخواهد ماند.
روسیه هم البته به ترکیه نزدیک شده و اصلا جنس مواضع داخلی و خارجی اردوغان نوع دیگری ازحکومت داری در ترکیه را نشان میدهد، ادبیات تحکم آمیز و در قرائتی مقتدرانهی اردوغان و خرید اس ۴۰۰ ازروسها از جمله اقداماتی است که نشان میدهد حال و هوای روسها و ترکها ربطی به دو سال پیش و آن خصم شدید گذشته ندارد.
شاید نقطه اشتراک آمریکا و روسیه به عنوان دو قطب اصلی منازعات خاورمیانه مساله افول داعش باشد که هم پوتین و هم ترامپ به آن اذعان داشتند؛ پوتین از سر نشان دادن اقتدار و ترامپ از سر باج خواهی از عربستان که این بار البته علنیتر از همیشه بود.
«یمن» هم در این میان اهرم فشاری بر ایران شده که آمریکا از طریق عربستان دائما آن را پر رنگ میکند. اتهاماتی که بارها از سوی مقامات کشورمان تکذیب شده و باز هم به شکل واهی از سمت سعودیها تکرار میشود. عربستانی که با اسرائیل احساس نزدیکی میکند و حالا حق آنها را هم به رسمیت میشناسد! ترکیهای که اردوغانش مخالفان را تشویق به مهاجرت میکند، ایرانی که سنجیدهتر در صدد حفظ موازنه است و بیشتر از هر موقعی خطر از دست رفتن برجام را میبینید و به همه اینها اضافه کنید مساله کردها و ترکیه و عراقی که گاهی به شرق و گاهی به غرب میرود و در انتها روسیه و آمریکایی که دقیقا مشخص نیست در خدمت هم هستند و یا در خیانت.
هر چه که هست روزهای آتی برای خاورمیانه ملتهب خواهد بود، دولت ترامپ علنا جهت گیری هایش را با تحولات تازه کاخ سفید رادیکالتر کرده و پوتین هم مرموزتر از همیشه دورهمیهای سیاسی منطقهای اش را تدارک میبیند، به نظر قندیلهای جنگ سرد هر لحظه به سمت آب شدن میرود.