۶۴۵۴۹۹
۱۰۳ بازدید
روزنامه اعتماد - نيوشا مزيدآبادي: وقتي روي صحنه ميآيد تالار انديشه حوزه هنري به هوا ميرود. پيداست كه مردم دوستش دارند اما مدام با خود فكر ميكنم اين تب اولافور آرنالدز از كي و چطور به اين خيل گسترده مخاطبان موسيقي در ايران رسيده است؟ حالا اولافور آرنالدز در ايران است و با آنكه حضور قطعياش بيشتر به شايعه ميمانست، كنسرتهايش را هم برگزار كرده؛ اجراهايي با عنوان «نور پاييزي» كه در پاييز بيرمق و سرد اين روزهاي پايتخت نفس گرمي بر موسيقي غير ايراني دميده است.اولافور آرنالدز ايسلندي است اما با موسيقي مينيمال و سادهاش و البته با تمهايي كه از موسيقي پاپ وارد نوازندگي و آهنگسازياش كرده حالا ديگر به نظر ميرسد هيچ مرز جغرافيايي برايش وجود ندارد و از نيلز فرام آلماني گرفته تا گروههاي مختلف اكسپريمنتال و... با او همكاري ميكنند. حالا بخش عمدهاي از موزيكبازهاي ايراني هم طرفدار پروپاقرصاش شدهاند. پيداست كه اولافور هم نبض مخاطب (خصوصا مخاطب ايراني) را خوب به دست دارد.
روي صحنه لابهلاي اجراي قطعاتش با مردم خوش و بش ميكند و از ارتفاعات دربند و رانندگي ما ايرانيها ميگويد و البته مردم هم با هر جملهاش از خنده ضعف ميروند. اولافور آرنالدز در كنسرت «نور پاييزي» به همراه دو نوازنده ويلن و ويلنسل در سه شب تعدادي از قطعات قديمياش را ضمن اجراي بداهه اجرا كرد. در بروشور اين كنسرت آرنالدز از انگيزه خود در خلق آثار نوشته است: «جهان موسيقي كلاسيك براي كساني كه از آموزش آكادميك در اين زمينه برخوردار نيستند دنيايي دستنيافتني است. من در جستوجوي اين هستم كه تاثيرات خود از موسيقي كلاسيك را به افرادي انتقال دهم كه بهطور معمول به اين سبك از موسيقي گوش نميدهند تا به اين وسيله افق ذهني آنها گستردهتر شود. »
اين گفتوگوي كوتاه كه پيش از اجراي شب دوم انجام شده جوياي انديشههاي موسيقايي او در بداههپردازي، تجربه حضورش در ايران و نحوه تعاملش با مخاطبان ايراني است. آقاي آرنالدز، بالاخره بعد از حدس و گمانهاي زياد شما امروز در ايران حضور داريد. درباره سفرتان صحبت كنيم؛ اصلا چطور شد كه تصميم گرفتيد در ايران كنسرت داشته باشيد؟
من تقريبا از ٥ سال پيش ميخواستم به ايران بيايم چون مجذوب كشور شما شده بودم و ميدانستم كه در ايران مردم موسيقي مرا گوش ميدهند و آن را دوست دارند به همين دليل از مدير برنامههايم خواستم برايم در ايران كنسرت بگذارد اما آن زمان فكر نميكردم كه امكان اين كار وجود داشته باشد. امروز بعد از ٥ سال مسوولان «عمارت روبرو» توانستند اين اجرا را فراهم كنند و ما توانستيم به ايران بياييم. به نظرم ايران كشور بسيار جذابي است چون شما تاريخ و فرهنگ بسيار جالبي داريد. اما اميدوارم روزي بتوانم به عنوان توريست به كشورتان بيايم.
شما گفتيد كه ميدانستيد در ايران مردم موسيقي شما را گوش ميدهند. نخستين بار چطور با مخاطب ايراني موسيقي خود مواجه شديد؟
ايرانيها از طريق اينستاگرام من را پيدا كردند و با من در ارتباط بودند. يادم است نخستين باري كه يك كامنت با خط فارسي ديدم به نظرم خيلي عجيب ميآمد! در طول اين مدت پيغامها و كامنتهاي زيادي از مردم ايران داشتم و با برخي از آنها گپ زدم و از آنها درباره كشور شما و اوضاع موسيقي پرسيدم.
شما در اين سالها در سبكهاي متنوعي آهنگسازي و اجرا داشتهايد؛ از موسيقي نئوكلاسيك گرفته تا آمبيانت-الكترونيك و مينيمال. براي اجراي خود در ايران كداميك از اين سبكها را انتخاب كردهايد؟
اگر صادقانه بخواهيد من از اين زاويه به ماجرا نگاه نميكنم و بيشتر براساس حرف دلم حركت ميكنم. نميدانم دقيقا اسم اين كار را چه ميشود گذاشت. احتمالا شايد لازم باشد يك نفر معنايي براي اين حس پيدا كند و اسمي برايش بگذارد. به هر حال در بعضي اجراها با نوازندگاني كه روي صحنه هستند در لحظه تصميم ميگيريم كه چه چيزي اجرا كنيم. مثلا گاهي اوقات براساس ريتمي كه درامر كارش را با آن شروع ميكند يا چيزي كه خواننده ميخواند.
اما از آنجا كه آمدن به ايران و اجراي كنسرت كمي پيچيده بود تصميم گرفتيم از كمترين افراد براي آنسامبلمان استفاده كنيم. اين طوري ويزاي كمتري هم مجبور ميشديم بگيريم! البته اين را فقط از بعد منطقهاي گفتم اما از ٢ سال پيش (قبل از اينكه تصميم بگيرم ديگر اجراي زنده نداشته باشم) با همين آنسامبل برنامه اجرا ميكردم و به همين دليل آنها را به ايران آوردم.
چرا تصميم گرفتهايد كه اجراي زنده نداشته باشيد؟
من ٨ سال به طور مداوم كنسرت داشتم و تورهاي زيادي برگزار كردم. حتي گاهي اوقات تعداد اين اجراها به ١٢٠ كنسرت در سال ميرسيد؛ يعني تقريبا هر سه روز يك بار يك كنسرت و در طول يك سال. اما يك روز با خودم فكر كردم كه موسيقي عادت من است يا عشق من؟ من بايد عشق خود را براي موسيقي يك بار ديگر كشف كنم. پس تصميم گرفتم وقفهاي بين اجراهايم داشته باشم و ديگر تور برگزار نكنم تا كاملا حرف و ايدهاي نو براي ارايه داشته باشم. منظورم سبكي نو، آنسامبلي نو، تيم تازه، فكر جديد و البته محتواي تازه. تا وقتي به محتوا (كانسپت) تازه دست پيدا نكنم، اجرايي نخواهم داشت. كنسرت در ايران هم يك استثنا و براساس برخي از قطعات قبلي من بود اما از سال آينده دوباره اجراهاي تازهام را به طور رسمي آغاز خواهم كرد.
اشاره كرديد كه توجه زيادي به بداههپردازي در موسيقي داريد. در مشرقزمين هم موضوع بداهه از اهميت ويژهاي برخوردار است. تجربه بداههنوازي براي مخاطب ايراني كه با هنر بداهه آشناست براي شما چطور بود؟
بداههنوازي از آن جهت براي من اهميت دارد كه براي ارايهاش آن هم به صورت خوب و صحيح به المانها و عناصر بسياري احتياج داريد و همهچيز از پيش تعيين نشده است، حتي اشتباهات. اگر قرار باشد همهچيز عالي و بدون هيچ ايرادي باشد ديگر چيزي برآمده از بشر نخواهد بود. هيچ كدام از ما پرفكت (عالي) نيستيم؛ ضمن اينكه موسيقي هم يك هنر خودجوش است. حتي اگر اجراي شما بداهه هم نباشد، همچنان به اين جوشش ذوق و قريحه احتياج خواهيد داشت. اين موضوع براي من اهميت ويژهاي دارد.
ما وجوه مختلفي براي بداههپردازي داريم كه بخشي از آنها به زندگي ما مربوط ميشود و بخشي هم به صداهايي كه در لحظه ايجاد ميشوند. وقتي روي صحنه ميروم با خيلي چيزها روبهرو هستم. بعضي اوقات سرشار از استرس و نگرانيام (كه البته بعد از ٥ دقيقه برطرف ميشود) و بعضي اوقات اصلا به يك چيز ديگر فكر ميكنم.
در كنسرت تهران چطور بوديد؟ استرس داشتيد يا به چيز ديگري فكر ميكرديد؟
در نخستين كنسرتي كه در نخستين روز از برنامههايمان داشتيم استرسم خيلي زياد بود. چون اين نخستين بار است كه به ايران ميآيم و نميدانم مخاطبان از چه خوششان ميآيد. ضمن اينكه اين نخستين اجراي من بعد از ٢ سال بود و مدت زيادي بود كه به صورت زنده موسيقي اجرا نكرده بودم. اگر اين دو سال كنسرت داشتم همه احساساتم نرمال بود اما چون دو سال وقفه افتاده بود، وقتي روي صحنه رفتم و اجرا شروع شد با خودم گفتم همهچيز خوب خواهد شد و نفس عميقي كشيدم.
شما تا به امروز پروژههاي موسيقايي مختلفي تعريف و اجرا كردهايد مثل همكاري با گروه Kiasmos يا نيلز فرام. در اين دو سال غير از احياي عشقتان به موسيقي روي پروژه خاص ديگري هم تمركز داشتهايد؟
در ٢ سال گذشته من تمركزم را روي Kiasmos گذاشتم كه يك گروه موسيقي الكترونيك است و به نظرم بسيار جذاب است چون با همه اجراهايي كه داشتم فرق دارد. در اجراهاي قبلي همهچيز آرام سپري ميشد و من مينشستم ساز ميزدم اما در Kiasmos همهچيز متفاوت است چون همه ميايستند و ميرقصند و بالا و پايين ميپرند. در اين پروژه من با يك موسيقيدان از سرزميني دور همراه ميشوم كه با هم موسيقي الكترونيك اجرا كنيم.
ايدههاي مختلف شما در آهنگسازي بر چه اساسي انتخاب ميشود؟ چه ساختار و تفكر ذهني پشت هركدام از آنها است؟
اين به احساساتم در لحظه بستگي دارد. من هميشه تلاش ميكنم تا افق ديد خودم را وسيعتر كنم و همهچيز را پرسپكتيو ببينم. انگار كه بخواهم افقهاي روشنتري روبهرويم داشته باشم. به همين دليل هم معمولا به سرزمينهاي بسيار دور سفر ميكنم. دوست دارم با موسيقي يا مردمي كه متفاوت از من هستند ارتباط برقرار كنم تا از آنها چيزهاي جديد ياد بگيرم و آنها هم همينطور. بنابراين خيلي مهم نيست كه پيش از كارتان چه تصميمي گرفتهايد. اما اگر بخواهم بيشتر تاكيد كنم، موسيقي براي من شبيه به كشف امري نو است. تلاشي نيست براي گفتنِ حرفي، بلكه پروسهاي است كه نحوه انجام آن بيش از خودِ هدف اهميت دارد.
در اين تجربهها گاهي به عنوان آهنگساز حضور داريد و گاهي به عنوان نوازنده و البته اين روزها حتي مهندس صدا. روحيه خودتان به كدام يك نزديكتر است؟
به كاري كه الان انجام ميدهم. همين كارهايي هم كه امروز وجود دارند در گذشته وجود نداشتند. دلِ آدمي هر زمان تغيير ميكند و هميشه يكسان نيست.
يكي از قطعاتي كه پيداست بسيار دلي است، قطعهاي است كه براي مادربزرگتان ساختهايد و آن را در كنسرت ايران هم اجرا ميكنيد. ماجراي ساخت اين قطعه چه بود؟
مادربزرگم واقعا دوست خوبِ من بود و تا وقتي كه از دنيا برود يكي از بزرگترين حاميان من در هنر موسيقي به شمار ميرفت. مادربزرگم مرا با موسيقي كلاسيك آشنا كرد و نخستين زمزمههاي موسيقي را در دوران كودكي در خانه او شنيدم. مادربزرگ و پدربزرگم در خانهشان يك دستگاه پخش موسيقي قديمي داشتند كه مدام واگنر و شوپن و بتهوون از آن پخش ميشد. آنها مدام به اين موسيقي گوش ميدادند و به نوعي روحشان هم با اين موسيقي به هم نزديكتر بود. مادر بزرگم در زمان جواني به من بسيار كمك ميكرد و گاهي اوقات پولي ميداد تا ساز و ابزارهاي موسيقي براي خودم بخرم. او واقعا مرا در مسير موسيقي هُل داد و من بسيار خوشحال و مفتخرم كه براي او قطعهاي ساختهام.
اولافور آرنالدز در سال ١٩٨٦ در حومه شهر ريكجاويك ايسلند به دنيا آمد. او پيش از آنكه به تمامي به دنياي كمپوزيسيونهاي سمفونيك و خلق آثاري براي اركستر روي آورد، به عنوان درامر در بندهاي متال فعاليت داشت. او در كار خود به نوعي به تلفيقي از موسيقي كلاسيك و پاپ از طريق تركيب سازهاي زهي و پيانو با موسيقي الكترونيك دست يافته است.
اين آهنگساز برنده جايزه BAFTA از ابتداي كار خود به شهرت جهاني دست يافت و در هر دو زمينه موسيقي كلاسيك و معاصر مورد تحسين واقع شده است. آرنالدز با موسيقي خود به گونهاي از تقسيمبنديهاي سنتي بين موسيقي كلاسيك و معاصر فراتر رفته و امكان تازهاي ميآفريند.
٢٠٠٧-٢٠٠٤ ميلادي
در سال ٢٠٠٤ اولافور آرنالدز يك قطعه براي مقدمه و دو قطعه براي پايان آلبوم «آنتيگونه» از گروه هوي متال «shall burn» نوشت. او در فيسبوك خود از تجربه آشنايياش با اين گروه نوشت: «من در يك گروه موسيقي متال، درامز مينواختم كه توري را براي اين گروه آلماني در ايسلند برگزار كرديم. اين گروه طرفداران زيادي داشت. يك بار دموي يكي از قطعاتم را كه در سبك پراگرسيو راك بود و در خانه ساخته بودم، به اعضاي اين گروه دادم. چند ماه بعد آنها با من تماس گرفتند تا چند قطعه براي مقدمه و پايان آلبوم تازهشان بنويسم اما اين قطعات بايد براي پيانو آهنگسازي ميشد. اينگونه بود كه من نخستين قطعه موسيقي كلاسيكام را نوشتم.» اين آلبوم با موفقيت چشمگيري در جامعه اروپايي روبهرو شد.
٢٠٠٨-٢٠٠٧ ميلادي
در اكتبر ٢٠٠٧ اولافور نخستين آلبوم سولوي خود را با عنوان Eulogy for Evolution منتشر كرد. در همان سال او به همراه يكي از گروههاي همشهرياش به نام «سيگور راس» كه يك گروه پراگرسيو راك است، تور كنسرتهايي را برگزار كرد. علاوه بر اين به همراه گروه Shall Burn در دومين تجربه همكاري با ايشان آلبوم Iconoclast را منتشر كرد.
٢٠٠٩ ميلادي
در آوريل ٢٠٠٩ اولافور در طول ٧ روز هفت قطعه نوشت كه با عنوان پروژه Found Song هر كدام تنها به مدت ٢٤ ساعت روي سايتهاي موسيقي قرار گرفت. نخستين قطعه از اين مجموعه در ١٣ آوريل همان سال منتشر شد. در اكتبر ٢٠٠٩ نيز باله Dyad ١٩٠٩ با برخي قطعات ساخته شده توسط اين آهنگساز اجرا شد. در همين سال او پروژه
تكنو اكسپريمنتالي را با گروه Kiasmos آغاز كرد.
٢٠١١-٢٠١٠ ميلادي
در آوريل ٢٠١٠ اولافور آلبوم تازهاي را با عنوان «از سنگيني تاريكي فرار كردند» منتشر كرد. در همين سال او توسط يك كمپاني چيني تورهايي را در آسيا برگزار كرد و در ٣ اكتبر ٢٠١١ دومين پروژه آهنگسازياش براي هفت روز را با عنوان «آهنگهاي اتاق نشيمن» استارت زد. هر كدام از اين ٧ قطعه به مدت يك هفته روي سايتهاي موسيقي قرار گرفت. اين پروژه موسيقايي در ٢٣ دسامبر ٢٠١١ به صورت آلبوم منتشر شد.
٢٠١٢ ميلادي
در اين سال اولافور همكاري خود را با كمپاني امريكايي يونيورسال موزيك اعلام كرد. ضمن اينكه براي فيلمهايي چون Another Happy Day (ساخته سم لوينسون) و The Hunger Games موسيقي نوشت. او در همين سال همكارياش را با نيلز فرام (پيانيست آلماني) آغاز كرد.
٢٠١٤-٢٠١٣ ميلادي
فوريه ٢٠١٣ او سومين آلبوم استوديويي خود را به اسم «اكنون ديگر زمستانام» منتشر كرد. در اين آلبوم ٤ قطعه با آواز همراه بود و اين نخستين باري بود كه اولافور در كارش از خواننده استفاده ميكرد. در اين سال اولافور تيتراژ پاياني سريال
«BroadChurch » را براي شبكه «آيتيوي» ساخت كه اين موسيقي جايزه BAFTA را در سال ٢٠١٤ از آن خود كرد.
٢٠١٥ ميلادي
در اين سال اولافور با آليس سارا اوت (پيانيست آلماني-ژاپني) در پروژهاي براي فردريك شوپن همكاري كرد.
پروژه شوپن به مثابه تعهدي بود كه آرنالدز به مادربزرگش داشت. مادربزرگي كه او را به موسيقي كلاسيك علاقهمند كرده بود. او علاوه بر اين با نيلز فرام در آلبومهاي «Life Story» Love»، «Glory» و «Loon» همكاري كرد.
٢٠١٦ ميلادي
در ژوئن ٢٠١٦ اولافور پروژه «نغمههاي ايسلندي» را معرفي كرد كه در آن با بالدوين زي (كارگردان) به ٧ منطقه متفاوت در ايسلند در طول بيش از ٧ هفته سفر كرد و با ٧ هنرمند متفاوت همكاري كرد.