12_ آزادم,حالا آزادم,در زنجير هم آزاد بودم, چرا که هنوز براى من,آزادى محترم ترين چيز دنياست. البته اين باعث شد باده هايى را بچشم که دوست نداشتم, کارهايى بکنم که نبايد مى کردم و ديگر تکرار نکردم, داغ زخم هاى بسيارى بر جسم و جانم بماند، بعضى ها را برنجانم ...هر چند بعدها پوزش خواستم, چرا که پى بردم اجازه ى همه کار دارم, جز آن که کسى را وادار به پيروى از جنون و عطش زندگى خود بکنم,از رنج هايم پشيمان نيستم, داغ زخمهايم را مثل مدال حمل مى کنم, مى دانم بهاى آزادى سنگين است، به سنگينى بهاى بردگى، تنها فرقش اين است که اين بها را با لذت و لبخند مى پردازى ,هر چند لبخندى آميخته به اشک...
زهیر | پائولو کوئلیو
13_ در پانزدهسالگی، آدم به زندگی فکر نمیکند. بیشتر دوست دارد بناهایی از حریر و ابریشم بسازد و بعد همهچیز را بسوزاند و روز بعد دوباره از نو شروع کند. چهرهی عشق باید بر من سایه میانداخت و مرا از این شهر دور میکرد که به فروشگاه زنجیرهای تعطیل ورشکستهای شبیه بود با پنجرههای شکسته که جولانگاه گربههای ولگردی بود که در محلی آرام و خلوت به آن پناه میبردند. جایی دنگال پر از طبل و بشکه. عشق قطعا از آنجا سرچشمه نمیگرفت. از آن جادههای خاکآلود هم نمیآمد که مثل ساعت خاموشی زندان چراغهایش را خاموش میکردند. عشق، چهرهای مثل زمان، ترس یا مالیخولیا دارد. من هنوز با آن چهرهی خالی زندگی میکنم. درون خودم باوری را میپروراندم: روزگاری که عاشق باشم، چنان شوری برمیانگیزم که عشق من مرگ را محو میکند و جنون را میگستراند. اسیر آن خیال بودم اما نمیترسیدم که چهقدر عظیم و سرنوشتساز است. آن چهرهی عریان و معصوم در ته یکی از مخمصههایم انتظار مرا میکشید. میدانستم چهطور صبر کنم. فکر عاشق شدن برایم کافی بود، مرا تسخیر میکرد و هرجا میرفتم همراه من بود. خوب این هم عشق.
با چشمان شرمگین | طاهر بن جلون
14_ این که حسین فریاد می زند پس از این که همه عزیزانش را در خون می بیند و جز دشمن و کینه توز و غارتگر در برابرش نمی بیند فریاد می زند که آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟ هل من ناصر ینصُرُني؟ مگر نمی داند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟ این سوال، سوال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش از آینده است و از همه ماست. و این سوال انتظار حسین را از عاشقان بیان می کند، و دعوت شهادت او را به همه کسانی که برای شهیدان حرمت و عظمت قائلند اعلام می نماید. اما این دعوت را، این انتظار یاری از او را، این پیام حسین را که "پیرو می خواهد و در هر عصری و هر نسلی پیرو می طلبد" ما خاموش کردیم، به این عنوان که به مردم گفتیم که حسین اشک می خواهد، ضجه می خواهد و دگر هیچ، پیام دیگری ندارد. مرده است و عزادار می خواهد، نه شاهد شهید حاضر در همه جا و همه وقت و پیرو.آری این چنین به ما گفته اند و می گویند!
حسین وارث آدم | دکتر علی شریعتی
15_ _ زندگی در دنیا هم همین طور است خیلی از انسانها داد می کشند ناله می کنند، می گریند؛ ولی نمی توانند صدایشان را به جایی برسانند زیرا معلوم نیست آنها زندگی میکنند یا نه؟ البته آنها فرقی با مرده ها ندارند و به غیر از روزهای سرشماری، انتخابات، اخذ مالیات و خدمت سربازی جزو انسان شمرده نمیشوند.اگر در دنیا از همه سئوال بکنند آیا تو انسان هستی؟ چند نفر با افتخار می توانند بگویند؛ آره من هستم ؟خر مرده | عزیز نسین