۵۸۶۴۲۷
۹۹ بازدید
حسام حیدری در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:آن پدر انتخابات ایران، آن از جمله خبیران، آن صاحب جملات شورانگیز، آن آماده برای شرکت در هر چیز، آن مترصد انجام تکالیف، آن صاحب تالیف، آن نظامی و اقتصاددان و سیاستمدار، آن در راه رسیدن به هدف استوار، آن دارای برنامههای باحال، آن صاحب ایده تبدیل وزارت کار به اشتغال، آن طراح استراتژی قیچی و مناطق فدرالی، آن از اساتید علوم استدلالی، آن مبدع ویکیرضایی، آن باخبر از مسائل قضایی، آن برای هر سخنش دارای شواهد، شیخنا و مولانا محسن رضایی (هو یحب الرای و الرای یحبه) از کبار اصولگرایان بود و همیشه در میدان بود و صحنه مدام او را صدا میزد.
نقل است از ابتدای صباوت عشق داوطلب شدن بود و برای هر چیزی داوطلب میشد. چون دوستان میخواستند کارها بر گردنش بیندازند؛ میگفتند: «کی داوطلب میشه ظرفها رو بشوره؟»، «کی داوطلب میشه مشقهای همه رو بنویسه؟» و او مدام دستش را بالا میگرفت و داوطلب میشد و همه کارها انجام میداد. پس بزرگ شد و داوطلبی پیشه کرد و به همه جا سفر میکرد و در همه انتخاباتها داوطلب میشد.
پس از آن در کنار ساختمان وزارت کشور منزل کرد و هر روز بدانجا میشد و میگفت: «انتخاباتمنتخابات جدید چی دارید؟» و در همه نامزد میشد و چون صبح از خواب برمیخواست؛ میگفت: «یه سرچ بزنید ببینید جایی برنده نشدیم؟»
در خبر است که برای ریاست جمهوری برنامههای اساسی داشت و شِزَم میدانست و انیمه ژاپنی و دیجیمون زیاد نگاه میکرد و تسوکهوار، بر هوا برمیخواست و میگفت: «استراتژی قیچی» و ناگاه سیاست خارجی به سامان میشد و دیگر بار فریاد میزد: «مناطق نه گانه فدرالی» و اقتصاد شکوفا میشد و وضع مردم نیکو میگشت و هزارتومانی از جیبش بیرون میکشید و میگفت: «اینک ضربه آخر استاااااد: ارتقاااااا پیدا کن» و در لحظه ارزش پول کشور ارتقا پیدا میکرد و این از افضل کرامات بود.
در خبر است که اراده بسیار داشت و از اساتید موفقیت بود و پیوسته میگفت: «برای یک کاندیدا بنبست بیمعناست. یا راهی مییابیم یا راهی میسازیم» و در این عرصه تالیفات فراوان داشت و کتب «101 راه برای موفقیت در انتخابات» و «صندوق رای خود را قورت بده» از این جملهاند.
نقل است شیخنا سعید جلیلی از او وصیتی خواست. او را گفت: «پسرم، در یک انتخابات شرکت کردی و رای نیاوردی. بعد از این هر چه کنی و هر جا نامزد شوی؛ همه تکراری است» شیخ قالیباف آنجا بود. گفت: «مرا نیز وصیتی کن» محسن گفت: «شما خودت اوستای این کاری داداش... ما درس پس میدیم» و ابراز ارادت کرد.
دیگر روز به ترامپ گفت: «بر حذر باش که نتانیاهو و سلمان زیر پایت پوست خربزه میاندازند». ترامپ موهایش را چنگ زد و گفت: «بابا بذار درسمون به اول لثه برسه بعد ضرب المثل بگو» و از خود بیخود شد و چند نفر از کارمندان کاخ سفید را اخراج کرد.
نقل است روزی که در انتخابات آخر ثبت نام نکرد؛ عجیب روزی بود و آسمان تیره بود و بادی شدید میوزید و طبیعت هنگ کرده بود. جمله مریدان دست حیرت بر دهان گرفته بودند و پیوسته میگفتند: «یعنی چی شده؟ نکنه مریض شده باشه؟» و هشتگ میزدند: #این_یعنی_یک_اشکالی_هست
اما شیخ بیخویشتن در خانه نشسته بود پیژامه پوشیده و مناظرهها از تلویزیون میدید و به نوهاش میگفت: «زمان ما سوالها اينقدر آسون نبود که... یه عکس معدن بود همه اونا که ژنشون خوب بود فکر کردن دره است... فقط من درست گفتم» و تخمه آفتاب گردان میشکست و میگفت: «اینجاشرو ببین... اینجاش خیلی باحاله».
نقل است که چون او را وقت وفات نزدیک شد، کت و شلوار ثبتنام پوشید و برنامههای اقتصادیش برداشت. پس قابضالروح شناسنامهاش گرفت و ثبت نامش کرد و چون از این دنیا رفت، هاتفی پیوسته ندا سر میداد: «صندوقها برگیرید که انتخابات بی او دیگر صفایی ندارد» رحمها... علیه.