کد خبر: ۵۶۳۶۶۲
۵۵۱ بازدید
هفته نامه چلچراغ: فیلم «خط پایان» محمدرضا طالبی در سال 64 را همه به یاد دارند. در روزهای جنگ و منهای ورزش و منهای فوتبال، هنوز ورزش آنقدر جذاب بود که فیلمی سینمایی درباره ساختهاش شود و بینندگان را به سینماها بکشاند. ایرج طهماسب و حمید جبلی آن روزها هم زوج بودند و در این فیلم بازی کردند. داستان فیلم ماجرای یک دوچرخه سوار است که با نقش اول طهماسب در یک فیلم که تصاویری آرشیوی از بازیهای آسیایی تهران را دارد، فضای ورزش ایران را پیش از انقلاب نشان میدهد. در این فیلم گزارشگری هست که صحنههای بازیهای آسیایی و مسابقات دوچرخهسواری را آنقدر زیبا گزارش میکند که از چند بار شنیدنش سیر نمیشوید. او کسی نیست جز عطاءالله بهمنش، که حتی در همان سال هم برای حضور در فیلم مشکلاتی داشت. گزارشگر و مفسر بزرگ ورزش ایران هفته پیش دارفانی را وداع گفت. استاد بهمنش در اواخر عمر آلزایمرش شدت یافته بود و دیگر هیچ چیز را به یاد نمیآورد.استاد دیگر کسی را نمیشناخت
حدود شش سال پیش و پیش از این وخامتی که برای بهمنش پیش آمد، با خانه استاد تماس گرفتیم تا بلکه بتوانیم روی استاد را ببینیم. همسرش گوشی را برداشت: «الو، شما اصلا خبر دارید حال عطا چطور است؟ اصلا کسی از او سراغ میگیرد؟ وقتی همه عطا را فراموش کرده اند، او هم همه را فراموش میکند!» صدای ضجه بار همسر عطاءالله بهمنش، بغض را در گلو شکل میداد. میگفت همه او را فراموش کرده اند. همسر بهمنش از ما هم گله میکند:«شما رسانه ایها ما را فراموش کرده اید، هیچ کس نیامد خبری از ما بپرسد. »
صدایش پر از گلایه بود: «برای چی زنگ زدید؟چیکارمان دارید؟» چه داشتیم بگوییم؟ همیشه حوالی المپیک همه یاد بهمنش میافتادند و ما فقط میگفتیم المپیک بوی استاد را میدهد. همان زمان وقتی گفتیم ما در بیمارستان عیادت استاد هم آمدیم و دوربینهایی هم آمده بودند و عکس و فیلم گرفتند.
صدایش بلندتر هم میشود: «بهخاطر المپیک زنگ زدید نه به خاطر عطا. کدام دوربین؟ مگر پخش شد؟ ما که ندیدیم. » گوش همسر پر گلایه استاد بدهکار نبود:«عطا دیگر حافظه ندارد، خودش دیگر خودش را نمیشناسد، من را هم نمیشناسد، الان دو پرستار دارد. شما اصلا به فکر عطا نیستید. اگر بودید الان سراغش نمیآمدید. روزگاری که در رادیو گزارش میکرد را فراموش کردهاید. اصلا شما آن زمان نبودید. بودید؟ کجا بودید؟ با گزارشگر نمیتوانید حرف بزنید.
او کسی را نمیشناسد. مثل اینکه شما هم او را نمیشناسید.» سکوت پشت گوشی تلفن آزاردهنده بود. اما با دل پر درد چه میتوان کرد؟ آن زمان احتمالا پاسخ دادن ما سوهان روح بود و خراش دهنده دل. با همه وجودمان میخواستیم از بودن استاد لذت ببریم. او را تاریخ زنده ورزش ایران میدانستیم. تاریخی که همیشه جاودان است.خداحافظ آقای توصیفگر
میگویند بهمنش آنقدر در توصیف كردن استاد بود كه شنوندگان گزارشهای كشتی و فوتبال و هر رشتهای كه در رادیو گزارش میكردی، چشمهایشان را میبستند و خودشان را در میدان تصور میكردند و انگار همه چیز را با جزییات میدیدند! همانطور که گفتیم شش سال پیش میخواستیم با مرحوم بهمنش مصاحبه کنیم، اما به دلیل کسالت شدید آن زمان مرحوم بهمنش، رویمان نشد از همسر مرحوم بهمنش بپرسیم كه آیا ماجرای جلوی آینه ایستادن استاد و تكرار دو سوال از سوی او: «چرا؟ چرا من؟» درست است یا نه؟
جملات ماندگار بهمنش
– من کار گزارشگری را به دلیل علاقهام انجام میدادم و بحث مالی برایم مهم نبود. ابتدا که کار خود را آغاز کردم ماهانه ۱۲ تومان حقوقم بود و بعد سالها به هزار تومان رسید. تلاش میکردم همواره حقیقت را بگویم و بازتاب دهم. همین علاقه باعث شد مورد توجه مسئولان قرار بگیرم و این امر گسترش پیدا کرد.
– تختی که وارد عرصه کشتی شد، از همان اول نشان داد که استخوانبندی این ورزش را دارد. تختی کار بلد بود و همین امر باعث شد که سالهای سال در تیم ملی باشد.
– در مسابقات المپیک ۵۲ هلسینگ تختی در فینال مسابقات با حریف روسی رقابت داشت و پس از شکست برابر وی رئیس فدراسیون جهانی اعلام کرد چرا حق این جوان را میخورید؟
– با قوانین رشتههایی که گزارش میکردم آشنا بودم، هر کس آشنا نباشد و گزارش کند دیوانه است!قوانین هر رشته ای که گزارش میکردم را میدانستم، مخصوصا در کشتی با فن و فنون آشنا بودم. از خواسته مخاطبان آگاه بودم و مواردی را عنوان میکردم که برای شنونده و بیننده مهم و مفید باشد.
– گزارشگر باید به ادبیات مسلط باشد.
– یک گزارشگر باید به ادبیات تسلط داشته باشد. من به جز کتابهای ورزشی کتابهای حافظ، مولانا، سعدی و ادبیات خارجی را نیز مطالعه میکردم. گزارشگر باید به ادبیات مسلط باشد و از دامنه لغات گسترده استفاده کند.