کد خبر: ۵۳۲۷۷۶
۱۵۹ بازدید
حسام حيدري در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:آن مهندس قدیمی، آن پدر صمیمی، آن بیدار شده از چُرت بعد از نهار، آن که بعد از ظهرها میزد نان و خیار، آن گاهی راضی و گاهی منتقد، آن متخصص در اکسپورت اورینتد، آن برنامهاش کوچک کردن دولت، آن بازمانده از رقابت به خاطر کهولت، آن سفیر شور و عشق و شادی، آن عاشقی اهل همین آبادی، آن آردهایش را بیخته، آن الکش را آویخته، آن دشمن تنبلی و فراخنای بازی، آن نازنازی، آن پیرمرد راستگوی باصفا، شیخنا و مولانا مصطفی هاشمیطبا (حفظا... بمقام العمو بورنگ السیاسی) در وقت خود از زعمای قوم بود و بسیار کس از قدما را خدمت کرده بود و مقبول اهل دل بود و گلی خندان بود و از فرزندان ایران بود.
و او همان است که مولانا اسحاق جهانگیری به او میگفت: «اسیر ادبتم ارباب».
نقل است که پدری مهربان بود و چون به خانه میشد کولر هیچ خاموش نمیکرد و کنترل تلویزیون هیچ برنمیداشت و همه اخبارها نمیدید و اگر نوهها شلوغ میکردند؛ اول به خودش تذکر میداد که سکوت را رعایت کند و بعد هندزفری در گوش میگذاشت و سیاوش قیمشی گوش میکرد. اعلیا... مقامه.
و ابتدای توبه او آن بود که از چُرت بعد از نهار برخاسته و به پارک سر کوچه شده بود. دید گروهی به صف ایستادهاند. با خود گفت: «حتما صف شیر است و شیر برای تقویت استخوانها خوب است» و در صف ایستاد و اینگونه در انتخابات ریاستجمهوری ثبت نام کرد.
پس چون صلاحیتش تایید شد؛ او را گفتند: «ستاد تشکیل نمیدهی؟ و سفرهای استانی نمیروی؟» پتو را دور خودش کشید و گفت: «حالا بشین پیش من یه چایی بزن... دیر نمیشه... سفر هم میریم».
آوردهاند که در مناظرهها چیزی برای از دست دادن نداشت و هرچه فکر میکرد خوب است، میگفت و گاهی چون مولانا رامین رضاییان از گوشهها نفوذ میکرد و پاس گل میداد و دیواره دفاعی میبست و گاهی شوتش سمت دروازه خودی میرفت ولی در همه حال فیرپلی اجرا میکرد.
گویند روحیه لطیف داشت و مهربان بود و چون خواست به مناظره رفتن در مقابل آینه میایستاد و میگفت: «کاندیدای با ادب کیه؟» و پاسخ میداد: «من،من،من،من» و چون از مناظره برمیگشت؛ در راه با خود میخواند: «خوشحال و شاد و خندانم، قدر دنیا رو میدانم، دست بزنم من پا بکوبم من...» و الی آخر.
مریدی او را پرسید: «برای درمان فراخنای چه کنیم؟» لختی اندیشید و گفت: «سنجد عزیزم، سنجد» و او را گفتند: «ما را راهی بگو که با آن از جمله معاصی به دور باشیم». گفت: «ریپیت افتر می... اکسپورت اورینتد».
و بعد از مناظره او را دیدند که راه میرود و سیگار میکشد. او را گفتند: «این چه کار است؟ و سیگار از شما بعید است». پکی عمیق زد و گفت: «به خدا اگه میدونستم اوضاع انقدر خرابه».
پس چون او را وقت وفات نزدیک شد؛ گفتند: «ما را وصیتی کن». گفت: «من که دیگه دارم میرم ولی شما انصافا از آقای رئیسی سوال کنید؛ منابع سه برابر کردن یارانهها رو میخواد از کجا بیاره... نه جون من سوال کنید».
و چون از دنیا رفت. او را پرسیدند که «از اعمال خوب و بد چه آوردی؟». گفت: «من اول به خودم توصیه میکنم که در موضوع صحبت کنم و بعد... ببخشید من فراموش کردم، سوال چی بود؟». رحمها... علیه.