مرحوم مجتهدی در ادامه می گوید:فردای آن روز زنی که بدکاره بود طفلی را همراه خود آورده بر در صومعه نشست و ادعا کرد که این طفل از جریح عابد است.مردم آن دیار گفتند:جریح همواره ما را از زنا منع می کرد، حال خودش زنا کرده است.
آیت الله مجتهدی ادامه می دهد:خبر به پادشاه رسید او دستور داد جریح را به خاطر عمل زشتش بر دار بیاویزند.مادر جریح ماجرا را شنید و از ناراحتی به صورت خود می زد و گریه می کرد. آیت الله مجتهدی در ادامه این داستان می گوید:در این هنگام جریح به مادر گفت :مادرم گریه مکن که این بلا به سبب نفرین تو است.مردم بنی اسرائیل وقتی گفتگوی میان مادر و جریح را شنیدند متوجه این موضوع شدند که جریح بی گناه است.آن طفل را نزد جریح آوردند و جریح به او گفت:پدر تو کیست:طفل نوزاد در پاسخ گفت:فلانی.و بدین وسیله بی گناهی جریح آشکار شد.در همان جا جریح قسم یاد کرد که همواره به مادرش خدمت کند.