تبلیغات ویژه

» خرید ممبر تلگرام »طراحی سایت و سئو »خرید فالوور و لایک »ادمین حرفه ای اینستاگرام »پکیج آموزش ارزهای دیجیتال »تبلیغات در اینستاگرام »خرید پیج اینستاگرام

مطالب مهم




بسته شعری ویژه ولادت امام محمد‌باقر (ع)

عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من

پنجمین خورشید تا گل کرد در شب‌های من

آیه ای نازل شد از سمت بلوغ آسمان

روشنی پاشید بر آیینه ی سیمای من

فصل وصل آمد، زمین پُر شد ز بوی ناب عشق

جلوه گر شد از مدینه، ماه من، مولای من

عصمتی روشن تبسّم کرد بر روی زمین

حضرت حق گفت: "او نوری ست با امضای من"

وارث بوی بهشت است و خِرَد میراث اوست

سیب شیرینی ست او از شاخه ی طوبای من

قاف غیرت، بحـــر حیرت، کهکشان حکمت ست

باقر نور است، بشنو از لبش آوای من

فصل لبخند گل پنــجم، امام باقرست

پنجمین خورشید، زد لبخــند بر دنیای من

تشنه‌ی یک جلوه از خورشید سیمای توأم

ای طلوع پنجمین! ای حجّت فردای من

رضا اسماعیلی

رسیده ماه رجب در سرم هوای مدینه

نوشته اند دوباره مرا گدای مدینه

گرفته است بهانه دلم برای مدینه

فدای چار امام گره گشای مدینه

کبوتر دل من تا بقیع گشته مسافر

سلام مقصد پنجم! سلام حضرت باقر

نبود این دل ما حیدری اگر تو نبودی

نبود روزی ما نوکری اگر تو نبودی 

نداشت دین خدا لشکری اگر تو نبودی

نداشت جسم تشیع سری اگر تو نبودی

بزرگ و کوچک ما زیر دین راه نجاتت

غلام حیدر و زهرا شدیم با زحماتت

تویی همان که پیمبر رسانده است سلامت

تویی که درک خلایق نمی رسد به مقامت

شبیه زینب کبری حماسه داشت کلامت

شده است منبر روضه حیات بخش ز نامت

همیشه کرده حدیث تو گرم روضه ما را

نتیجه های تلاش توایم و صادقت آقا

امام پنجم عالم، امید پنج تنی تو

بزرگ‌تر ز تمام تصورات منی تو

فدای عزم بلندت، امام بت شکنی تو

خودت بگو بنویسم حسین یا حسنی تو

تویی که وارث جمع فضائل حسنینی

امام امتی و میوه دل حسنینی

همیشه مثل حسن بود عادت تو کرامت

زبانزد است در عالم همیشه جود و عطایت

بزرگواری و دارد فقیر پیش تو حرمت

و در مرام شما نیست دین به غیر محبت

تو و کرم، تو و بخشش، تو و عطای فراوان

همیشه لطف تو آقا شده است شامل مهمان

تویی که حاصل عمرت همه معارف دین است

به زیر پرچمت آقا کسی که سایه نشین است

به دست او رگ خواب همه زمان و زمین است 

بقیع بی حرمت هم بهشت اهل یقین است

به رغم خواسته ی منکران اصل ولایت

حرم نداشتنت هم نکرد کم ز مقامت

تو یادگار شهید غروب حادثه هایی

تو در تمامی حالات، یاد کرب‌ُبلایی

ز کودکیت تو دلتنگ سیدالشهدایی

تو داغدار امامِ مُرَمِّلٌ بِدِمایی

چهار سالگی‌ات را نمی بری دمی از یاد

رقیه بین خرابه جلوی چشم تو جان داد

محمدحسین رحیمیان

تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است

توشه برداشته از گریه و زائر شده است

دیرگاهی است که مانند کبوتر، جبریل

روی دیوار بقیع تو مجاور شده است

سینه ات مشرق‌الانوار هزاران سینا

موسی معرفت از طور تو ظاهر شده است

از همان روز که شد "علم الاسما " آغاز

علم، شاگرد تو «یا حضرت باقر» شده است

کرسی و لوح و قلم آینه ی کشف و شهود

مصدر فیضی و حکمت ز تو صادر شده است

قطره از طینت دریاست همه می دانند

هر که شاگرد تو شد جزو مفاخر شده است

به سلامی که ز لب های رسول آورده است

مست از جام تماشای تو  "جابر" شده است

کمیل کاشانی

با وضو باید از مقامت گفت

خاتم الأنبیاء سلامت گفت

مهربانیِ بی حدی داری!

خلق و خوی محمدی داری

تا ابد علم را شکافنده

دستِ مهرِ خدایِ بخشنده

دیدنت آرزویِ جابرهاست

شیعه مدیونِ قالَ باقرهاست

پندهایت فراتر از پندار

معدن العلم، مخزن الأسرار

واژه ها بر لبت زلال شدند

فاتح قله ی کمال شدند

عقل شد کودک دبستانت

پای منبر نشست حیرانت

مشق از کیمیایِ عشق بده

درس جغرافیایِ عشق بده

قلمت کی قرار می گیرد!؟

جوهر از ذوالفقار می گیرد

مانده ام چند جبهه می جنگی!؟

رهبر انقلاب فرهنگی

مکتبت اجتهاد علمی شد

کربلایت جهاد علمی شد

"کربلا" گفتم و دلت لرزید

مشک آبی مقابلت لرزید

کربلا خاطرات تلخی داشت

روضه های فرات تلخی داشت

آب را رویِ خیمه ها بستند

آب را با سروصدا بستند

تشنگی، از بهار سیرت کرد

گریه های رباب پیرت کرد

وحید قاسمی

ساقی و جام هر دو خندانند

بر شراب طهور مهمانند

ظلمت و تیرگی روند از یاد

آسمان و زمین چراغانند

بر جمالش فرشته های خدا

یکسره «اِن یَکاد» می خوانند

مادرش چشم بر نمی دارد

لحظه ای زان جمال بی مانند

مِهر و مه هم ز شرم ماه علی

سر فرو برده در گریبانند

عالِمان جهان، همه او را

صاحبِ هر چه علم می دانند

نور تابان عشق شد ظاهر

چشم حق تا ابد بر او ناظر

هر چه فرشی ز قدر او حیران

هر چه عرشی به خدمتش حاضر

هر نگاهی به سمت او خیره

هر زبانی به وصف او قاصر

او به هر علم و علتی عالم

او به هر غیر ممکنی قادر

کیست آن کس که وصف او این است

شمع جان ها «محمدِ باقر»

وین چه نوریست کز تشعشع آن

مِهر و ماه و ستاره حیرانند

بحر علم تو رونق اسلام

پنجمین رهبر و ولیّ و امام

قدسیانند از سما به زمین

بهر  پابوسیت روانه مدام

ای دلآرام حضرت زهرا

انبیا هم به محضر تو غلام

هر کجا نام نامیت ببرند

بوی فردوس می رسد به مشام

ای که بر تو، توسط جابر

خاتم الانبیا رسانده سلام

بس که آقا و مهربانی تو

نوکرانِ درت فراوانند

مهدی مقیمی

آن مقتدا كه هستی دارد قوام از او

خورشيد و ماه نور گرفتند وام از او

آن پنجمين امام كه معصوم هفتم است

دارد حريم كعبه ی دين احترام از او

دريا شكاف علم و يقين «باقرالعلوم»

ماهی كه شرمگين شده بدر تمام از او

او باغبان علم و فضيلت شد و به جاست

آن گلشنی كه يافته فيض مدام از او

گل های باغ معرفت و بوستان علم

دارند رنگ و جلوه گری هر كدام از او

روشن چراغ دانش و بينش ز نور اوست

دارد حياتِ علم و فضیلت دوام از او

دانش به حُسن مطلع او گفت آفرين

بينش رسيده است به حُسن ختام از او

بطحا شده است باغ بهشت از ولادتش

يثرب شده است روضۀ دارالسلام از او 

در گردش مدار، فروغ اميد را

منظومه های عشق گرفتند وام از او

تا رهنمای خلق شود در ره نجات

بالله گرفته بود خدا التزام از او

قولش هماره قول رسول كريم بود 

شد جلوۀ حديث نبی مستدام از او

اين آفتاب عشق كه سوی دمشق رفت 

گفتی گرفت روشنی روز شام از او

بزم هشام بود به شام و گمان نبود

دعوت كند به «سَبق رِمايه» هشام از او

هر چند عذر خواست ز پرتاب تير و خواست

تا حكم انصراف بگيرد امام از او

اما هشام بر سخن خود فشرد پای

تير و كمان گرفت امام همام از او

تير و كمان گرفت و هدف را نشانه رفت

تا ضرب شست بنگرد و اهتمام از او

فضل و بزرگواری آن مظهر گذشت 

راضی نشد كه خصم شود تلخ كام از او

تير نخست چون به هدف كارگر فتاد

پروانه يافتند يكایک سهام از او

می دوخت تير را به دل تير در هدف

بود از خدای نصرت و سعی تمام از او

آماج تير شد چو هدف شد بر آسمان

تجليل بی مبالغۀ خاص و عام از او

اين است رهبری كه بهر لحظه قدسيان

در عرش می برند به تقديس نام از او

همراه اوست عطر شهيدان كربلا

خيزد هنوز رايحه آن قيام از او

«جابر» سلام ختم رُسل را به او رساند

با گوش جان شنيد جواب سلام از او

از سعی او گرفته صفا، مروه و صفا

بر جای مانده حرمت بيت الحرام از او

از صد هزار بوسه‌ی خورشيد خوشتر است

خال سياه كعبه و یک استلام از او

اصحاب معرفت به ادب گرد آمدند

باشد كه بشنوند حديث و پيام از او

گوهرفشان به خدمت او طبع «حميری» است

شعر «كميت» يافته قدر و مقام از او

در ساحل غدير ولايت نشسته اند

آنان كه چون «فُضيل» گرفتند جام از او

رو تشنگی بجوی «شفق» گر اميد توست

جامی ز حوض كوثر و شرب مدام از او

محمدجواد غفورزاده

سیلاب می شویم و به دریا نمی‌رسیم

پرواز می‌کنیم و به بالا نمی‌رسیم

این بال‌ها شبیه وبالند، اَبترند

وقتی به سیر عالم معنا نمی‌رسیم

این چشم‌های خیس و تهی‌دست شاهدند

بی‌تو به جلوه‌زار تماشا نمی‌رسیم

تا بی‌کرانه‌های حضور الهی‌ات

پر می‌کشیم روز و شب اما نمی‌رسیم

باشد اگر تمام جهان زیر پایمان

حتی به خاک پای تو مولا نمی‌رسیم

این حرف‌ها نشانه‌ی تقصیر فهم ماست

حیران شدن میان صفات تو سهم ماست

دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری!

از مرز عقل‌های زمینی فراتری

ای بی‌کرانه! نامتناهی‌ست وصف تو

آئینه‌ی صفات الهی‌ست وصف تو

مبهوت جلوه‌های جلالت کمیت‌ها

کی می‌رسد به درک کمال تو بیت‌ها؟

ای باشکوه از تو سرودن سعادت است

این شعرها بهانه‌ی عرض ارادت است

هفت آسمان به درک حضورت نمی‌رسد

خورشید تا کرانه‌ی نورت نمی‌رسد

محراب را که عرصه‌ی معراج می‌کنی

جبریل هم به گرد عبورت نمی‌رسد

چشم مدينه محو سلوک دمادمت

بوی بهشت می‌وزد از خاک مقدمت

عمری کلیم طور تمنا شدیم و بعد

دلتنگ چشم‌های مسیحا شدیم و بعد

مثل نسيم در‌به‌در کوچه‌ها شديم

تا با شميم احمدی‌ات آشنا شدیم

ای مظهر فضائل پیغمبر خدا

آئینه‌ی شمایل پیغمبر خدا

شايسته‌ی سلام و تحيّات احمدی

احيا کننده‌ی کلمات محمدی

نور علی و فاطمه در تار و پود توست

شور حسین و حلم حسن در وجود توست

قرآن همیشه آینه‌ی تو انیس توست

تفسیر بی‌کران معانی حدیث توست

قلبش هزار چشمه‌ی نور و معارف است

هر کس به آيه‌ای ز مقام تو عارف است

روشن ترین ادلّه‌ی علمی‌ست سیره‌ات

وقتی که حجّتند به عالم عشیره‌ات

هر کس که تا حضور تو راهی نمی‌شود

علمش به‌ جز زیان و تباهی نمی‌شود

هر قطره که به محضر دریا نمی‌رسد

سرچشمه‌ی علوم الهی نمی‌شود

بی‌بهره است از تو و انفاس قدسی‌ات

اندیشه‌ای که نامتناهی نمی‌شود

جابر شدن، زُراره شدن با نگاه توست

آقای من اگر تو نخواهی نمی‌شود

فردوس دل اسیر خیال تو می‌شود

آئینه محو حسن جمال تو می‌شود

دریاب با نگاه رحیمت دل مرا

وقتی که بی‌قرار وصال تو می‌شود

یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا

تا بی‌کرانه‌ی ملکوتت ببر مرا

سائل کنار ساحل لطفت چگونه است

دستان با سخاوت دریا نمونه است

من را که مبتلای خودت می‌کنی بس است

اصلاً مرا گدای خودت می‌کنی بس است

قلب مرا ز بند تعلق رها و بعد

دلبسته‌ی خدای خودت می‌کنی بس است

در خلوت نماز شبت مثل فاطمه

شایسته‌ی دعای خودت می‌کنی بس است

شبهای جمعه سمت مدینه که می‌بری

دلتنگ کربلای خودت می‌کنی بس است

مولا! برای ما دو سه خط از سفر بگو

از کاروان خسته و چشمان تر بگو

روزی که بادهای مخالف امان نداد

هفت‌آسمان به قافله‌ای سایه‌بان نداد

خورشید بود و سایه‌ی شوم غبارها

خورشید بود، همسفر نیزه‌دارها

دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود

تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود

گلزخم‌های سلسله يادت نمی رود

هرگز غروب قافله يادت نمی رود

هم ناله با صحیفه‌ی ماتم گریستی

یک عمر پا به پای محرم گریستی

یوسف رحیمی

مانده یادت به یاد خاطرها

در دل خاطر مسافرها

ته این جاده گر به تو وصل است

خوش به حال تمام عابرها

زنده کن مرده را به یک جمله

تا که مستت شوند ساحرها

بشکاف این علوم را آقا

که مسلمان شوند کافرها

زده زانو به پای علم شما

صدهزاران هزار جابرها

هرچه داریم از کلام شماست

از همین قالَ قالَ باقرها

هرچه گویند باز کم گفتند

در رثایت تمام شاعرها

بی مزاری ولی حرم داری

در دل بی قرار زائرها

محمود یوسفی

هلال ﻣﺎﻩ ﺭﺟﺐ! ﻧـﺎﺯ ﮐﻦ ﺑـﻪ ﻣﺎﻩ ﺗﻤﺎﻡ

ﺯ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﻣـﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻼ‌ﻡ ﺳﻼ‌ﻡ

ﺳﻼ‌ﻡ ﺑﺮ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻦ ﺗـﻮ ﻣﯽ‌ﺗـﺎﺑﺪ

ﻓﺮﻭﻍ ﺣﺴﻦ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺟﻤﺎﻝ ﭼﺎﺭ ﺍﻣﺎﻡ

ﻭﻻ‌ﺩﺕ ﺩﻭ ﻣﺤـﻤﺪ، ﻭﻻ‌ﺩﺕ ﺩﻭ ﻋـﻠﯽ

ﮐﺪﺍﻡ ﻣﺎﻩ، ﭼﻨﯿﻨﺶ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ؟

ﭼﻪ ﻣﺎﻩ ‌ﺭﻭﺡ‌ﻓﺰﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺷﺐ

ﺍﻣـﺎﻡ ﭘﻨـﺠﻢ ﻣـﺎ ﺷـﺪ ﻭﻻ‌ﺩﺗﺶ ﺍﻋـﻼ‌ﻡ

ﺧـﺪﺍ ﺑﻪ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﻨـﺖ ﺣﺴﻦ ﮔﻠﯽ ﺑﺨﺸـﯿﺪ

ﮐﻪ ﻋﻄﺮ ﺑﺎﻍِ ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺭﺳﺪ ﺑﻪ ﻣﺸﺎﻡ

ﺍﻣـﺎﻡ ﺑﺎﻗـﺮ ﯾﻌـﻨﯽ ﻣﺤـﻤﺪ ﺩﻭﻡ

ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ ﭘﻨﺠﻢ ﻭﺻﯽ ﺧﯿﺮﺍﻻ‌ﻧﺎﻡ

ﺍﻣـﺎﻡ ﺑﺎﻗـﺮ ﯾﻌـﻨﯽ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻗـﺮﺁﻥ

ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗـﺮ ﯾـﻌﻨﯽ ﺗـﻤﺎﻣﯽ ﺍﺳﻼ‌ﻡ

ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻬﺸﺖِ ﻫﺸﺖ ﺑﻬﺸﺖ

ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﻈـﺎﻡِ ﻫﻔـﺖ ﻧﻈـﺎﻡ

ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻢ ﻭ ﻋﻤـﻞ

ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﻮﻥ ﻭ ﻗﯿﺎﻡ

ﻣﮕـﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﭼـﻬﺎﺭﻡ ﻣـﺪﺩ ﮐـﻨﺪ، ﻭﺭﻧـﻪ

ﮐﻪ‌ ﺭﺍﺳﺖ ﺯﻫﺮﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺪﺡ ﺍﻭ ﮐﻨﺪ ﺍﻗﺪﺍﻡ؟

ﺯ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺩﻝ ﻣﻠﮏ ﻭ ﺟﻦ ﻭ ﺍﻧﺲ ﻭ ﺣﻮﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ

ﻧﻔﺲ ﺑـﻪ ﺩﻭﺳـﺘﯽِ ﺍﻭ ﺑـﺮﺁﻭﺭﻧـﺪ ﻣـﺪﺍﻡ

ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﺴﺘﺎﻧﻨﺪ ﺟﺎﻡ ﺩﺭ ﺻﻒ ﺣﺸﺮ

ﻣﯽِ ﺣﻼ‌ﻝ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﺑـﻪ ﺍﻧﺒﯿﺎﺳﺖ ﺣﺮﺍﻡ

ﺑﻪ ﺯﺍﺋﺮﺍﻥ ﺣﺮﯾﻤﺶ ﺩﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺑﻘﯿﻊ

ﭘـﺮِ ﻣﻼ‌ﺋﮑﻪ ﮔـﺮﺩﯾـﺪﻩ ﺣﻠّﮥ ﺍﺣـﺮﺍﻡ

ﺯ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺟﮕﺮﻡ ﺷﻌﻠﻪ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺪ ﺳﺎﻗﯽ

ﺑﯿﺎ ﺷﺮﺍﺏ ﻣﺤﺒّﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﯾـﺰ ﺑﻪ ﮐـﺎﻡ

ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺑﻐﺾ ﻋﺪﻭﯾﺶ ﺭﻩ ﻧﺠﺎﺗﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﻪ ﺟـﺰ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﯽ‌ﺍﺵ ﺩﻝ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺁﺭﺍﻡ

ﻋﺠﯿﺐ نیست که ﺩﺭ ﺗﻤـﺎﻡ ﺣﺎﺩﺛﻪ‌ﻫﺎ

ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﺮ ﻏﻼ‌ﻣﺶ ﺳﻤﻨﺪ ﮔﺮﺩﻭﻥ، ﺭﺍﻡ

ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭﮤ ﺍﻭ ﻋﺎﻟﻤﯽ «ﺯﺭﺍﺭﻩ» ﺷﻮﻧﺪ

ﺑﻪ ﯾﮏ ﻧﻈﺎﺭﮤ ﺍﻭ ﺧﻠﻖ، ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ «ﻫﺸﺎﻡ»

ﺳﺘﺎﻧﺪﻩ ‌ﺭﻭﺡ، ﺯ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺭﻭﺡ ﺑﺨﺸﺶ، ﺭﻭﺡ

ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻋﻠﻢ، ﺯ ﻟﺐ‌ﻫﺎﯼ ﺟﺎنفزایش ﮐـﺎﻡ

ﻣﮕﻮ ﺩﺭِ ﺣﺮﻣﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ، ﮐﻪ ﺯ ﻋﺮﺵ

پیِ ﺯﯾـﺎﺭﺕ ﻗﺒـﺮﺵ ﻣـﻠﮏ ﺷـﻮﻧﺪ ﺍﻋـﺰﺍﻡ

ﻧﮕﻮ ﭼـﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﺒﯿﻦ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ، ﻣﺎﻩ

ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺣﺮﻣﺶ ﻧـﻮﺭ ﻣﯽ‌ﺳﺘﺎﻧﺪ ﻭﺍﻡ

ﮐﻤﺎﻝ ﺍﻭﺳﺖ ﺑـﻪ ﭼﺮﺥ ﮐﻤﺎﻝ، ﺍﻭﺝ ﮐﻤﺎﻝ

ﮐﻼ‌ﻡ ﺍﻭﺳﺖ ﺑـﻪ ﮐﻞّ ﻋﻠﻮﻡ، ﺟﺎﻥ ﮐـﻼ‌ﻡ

ﭘﻨـﺎﻩ ﺑﺮﺩﻩ ﺑـﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺍﻭ ﺻﻐﯿﺮ ﻭ ﮐﺒـﯿﺮ

ﺷﻔﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺯ ﺧﺎﮎ ﺩﺭﺵ ‌ﺧﻮﺍﺹ‌ ﻭ ﻋﻮﺍﻡ

ﻫﻨﻮﺯ ﭘـﺎﯼ ﺑـﻪ ﻣﻠﮏ ﻭﺟـﻮﺩ ﻧﻨﻬﺎﺩﻩ

ﺳﻼ‌ﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﺤﻤﺪ ﺑـﻪ ﺁﻥ ﺍﻣـﺎﻡ ﻫﻤﺎﻡ

ﭼﻬﺎﺭﺳﺎﻟﻪ ﺧﺮﻭﺷﯿﺪ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺑـﻪ ﯾﺰﯾﺪ

ﮐﻪ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻭ «ﺷﺎﻡ»، ﺗﯿﺮﻩ‌ﺗﺮ ﺍﺯ ﺷﺎﻡ

ﺑـﻪ ﺷﺎﻫﯽ ﺩﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ "ﻣﯿﺜﻢ"

ﺍﮔـﺮ ﻏﻼ‌ﻡِ ﺩﺭﺵ ﺧﻮﺍﻧـﺪﺵ ﻏﻼ‌ﻡ غلام

غلامرضا سازگار

به سر می‏ پرورانم من هوای حضرت باقر 

به دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر 

ز عشقش جانِ من بر لب رسیده کس نمی‏ داند 

که نبوَد چاره ساز من سوای حضرت باقر 

بگوشم هاتف غیبی سرود این نکته را دیشب 

که باشد رخش دانش زیر پای حضرت باقر 

چنان بگرفته علمش آفاق را یک سر 

که پیچیده در این عالم صدای حضرت باقر 

پیمبر گفت با جابر که خواهی دید باقر را 

سلام از من رسان آنکه برای حضرت باقر 

سوالاتی که از وی کرده دانشمند نصرانی 

جوابش را شنید از گفته‏ های حضرت باقر 

مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه 

منور شد دل او از ولای حضرت باقر 

شد آسان وضع حمل گرگ وحشی بیابانی 

به روی قله ی کوه از دعای حضرت باقر 

به رستاخیز اگر خواهی نجات از گرمی محشر 

برو در سایۀ ظل همای حضرت باقر 

فرد عاجز بود ز اوصاف بی پایان آن سرور 

کمیت لفظ لنگ است از ثنای حضرت باقر 

جلال و شأن و قدر آن امام پاک بازان را 

نمی‏ داند کسی غیر از خدای حضرت باقر 

(رضائی) ایستاده بر در دولت سرای او 

چو سائل منتظر بهرِ عطای حضرت باقر

سید عبدالحسین رضایی

اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم

و آيينه‌دارِ طلعت خورشيد پنجمم

چون کشتی سپرده به طوفان عنان خویش

ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم

آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر

فخر است با چراغ قبولت به انجمم

از آفتاب بیشترم با ولای تو

آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم

حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز

باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم

آری سلام بر تو اماما! که می پرد

از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم

طفل چهارساله و طوفان کربلا؟

حیران این تداعی‌ام و آن تالمم

از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو

هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم

گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس

الا تویی که مدح تو را در تکلمم

هرچند لب به خنده گشایم برابرت

ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم

ای علم را شکافته و رفته تا به عمق

حیران آنچه یافتی از این تعلمم

آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم

بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم

مرحوم حسین منزوی

انتهای پیام/




پیشنهاد میشه بخونید : برای مشاهده جزئیات کامل این خبر «بسته شعری ویژه ولادت امام محمد‌باقر (ع)»اینجا را کلیک کنید. شفاف سازی:خبر فوق در سایت منبع درج شده و صرفا در این سایت بازنشر شده است .چنانچه به خبر فوق اعتراض دارید جهت حذف آن «اینجا» را کلیک کنید.

گزارش تخلف

تمامی مطالب از سایت های مجاز فارسی و ایرانی تهیه و جمع آوری شده است، در صورت وجود هرگونه مشکل از طریق صفحه گزارش تخلف اطلاع دهید.

جستجو های اخبار روز

اخبار برگزیده

هم اکنون میخوانند ..