مثل یک روح در دو پیکریم
تو در پیکره ی خدایی
من در پیکره ی انسانی
عاشقانه میپرستمت
شاید روزی
یک روح در یک پیکر شویم …
فـرض کـن بــه عـکــاس بـگـویــــــــم :
تـارهـای سـپـیــــــد را سـیــاه کـنـــــــد…
و چـیـــــن و چـروک هـا را مـاسـت مـالـــــــی…
و حـتـی از آن خـنـده هـا کـه دوسـت داری بـرایـم بـکـارد
بـاز هـم از نـگـاهـــــــــم پـیـداسـت چـقــــدر …
بـه نــبـــودنـــت خـیـره مـــانــــــده ام…
این عصرهای بارانی ِ بهاری ،
عجـیب بـوی نـفس هـای تـو را می دهـد …!
گـوئـی … تـو اتـفاق می افـتی؛
و مـن دچـار می شـوم …
تـمام ” مــن” دارد “تـــو” می شـود …
بـاور مـی کنـی؟
گیسوانم نـوازش دستــت را می خواهــند
با طعم نــاز ، نه نیاز
شبان عاشق
من همان شبان عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بیتکلف و رها
در خراب دشتهای دور
در پی تو میدوم
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیدهام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پرآب
دستهای گل از نگاه آفتاب
یک عبا برای شانههای مهربان تو
در شبان سرد
چاروقی برای گامهای پرتوان تو
در هجوم درد
من همان بلال الکنم
در تلفط تو ناتوان
آه از عتاب!