این بخش از کتاب را در زیر مرور می کنیم:
خدايا اين من بودم كه اينك ، اين گونه دستخوش تاراج مشتي مردنما مي شدم ؟
من كه يك تنه در برابر لشكرها مي ايستادم ؟ خدايا اين من بودم كه نمي توانستم از دختر هجده ساله ي پيامبر دفاع كنم ؟
من كه در چهارده سالگي سنگ و چماق اين جماعت را مي خوردم و تنم سپر جان پيامبر بود !
خدايا اين من بودم كه دست به شمشير نمي بردم ؟ من كه از شمشيرم رزم آوران نامدار عرب هراسان بودند ؟
خدايا ، اين علي بود آيا ، كه پيش چشم همسر و فرزندانش بر زمين افتاده بود و كتك مي خورد ؟
ديگر نفهميدم فاطمه در آن هياهو چه شد! ...مرا كشان كشان مي بردند و گرد و خاك ميان كوچه راه را بر چشمانم بسته بود ... تنها صداي پيامبر بود كه از ميان گرد و غبار به گوش مي رسيد ، و پيامبر تازيانه مي خورد !
/6262