داستان کوتاه | اکسیژن خیالی
داستان کوتاه: اکسیژن خیالی
مردی شبی را در خانه ای روستایی می گذراند...؛
پنجره های اتاق باز نمی شد.
داستان کوتاه
نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند.
با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید.
داستان کوتاه
صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه شب، پنجره بسته بوده است...!
" او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود...!!!"
افکار از جنس انرژی اند و انرژی، کار انجام می دهد...
عصر ایران
اخبار مرتبط:
داستان کوتاه | شاهینی که پرواز نمی کرد
داستان کوتاه دختر دستفروش وعکاس
داستان کوتاه و آموزنده کاسه چوبی
داستان کوتاه سخن مرد گوژپشت
داستان کوتاه و جالب مزد چاه کن