داستان پند آموز | گرگ و میش از یک جوی آب میخورند
داستان پند آموز : گرگ و میش از یک جوی آب میخورند
در ایام صدارت میرزاتقی خان امیرکبیر روزی احتشام الدوله (خانلر میرزا) عموی ناصرالدین شاه که والی بروجرد بود به تهران آمد و به حضور میرزاتقیخان رسید.
داستان پند آموز
امیر از احتشام الدوله پرسید: «خانلر میرزا وضع بروجرد چطور است؟»
حاکم لرستان جواب داد: «قربان اوضاع به قدری امن و امان است که گرگ و میش از یک جوی آب میخورند!»
داستان پند آموز
امیر برآشفت و گفت: «من میخواهم مملکتی که من صدراعظمش هستم آنقدر امن و امان باشد که گرگی وجود نداشته باشد که در کنار میش آب بخورد. تو میگویی گرگ و میش از یک جوی آب میخورند؟»
داستان پند آموز
خانلر میرزا که در قبال این منطق امیرکبیر جوابی نداشت بدهد سرش را پائین انداخت و چیزی نگفت.
یکی بود
اخبار مرتبط:
داستان پندآموز دختر کوچک و آقای دکتر
داستان پند آموز خرید روزنامه و پول خرد
داستان پندآموز دو قلو های همسان
داستان پند آموز ناله و رنج فولاد
داستان پند آموز یک لیوان شیر