کد خبر: ۴۳۱۱۱۹
۳۳۱۰ بازدید
حمید مصدق یکی از شاعران مطرح زمانه، سال 1377 در روز هفتم آذر ماه براثر سکتهی قلبی در یکی از بیمارستانهای تهران درگذشت. شاعری که از پیروان راستین نیمایوشیج بود، ولی به افکار و سبک و روش سعدی نیز، عشق میورزید.
برترین ها: حمید مصدق یکی از شاعران مطرح زمانه، سال 1377 در روز هفتم آذر ماه براثر سکتهی قلبی در یکی از بیمارستانهای تهران درگذشت. شاعری که از پیروان راستین نیمایوشیج بود، ولی به افکار و سبک و روش سعدی نیز، عشق میورزید.
مرورى گذرا بر زندگی و کار هنری این شاعر:اشعار حمید مصدق جملگی ساده و روان است و از پیچیدگیهای ادبی عاری.
حمید مصدق 76 سال پیش در شهرضا یکی از شهرهای پیرامونی اصفهان بدنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در زادگاهش و نیز، اصفهان به پایان رساند و در 20حمید مصدق از پیروان شعر موسوم به نیمایی بود، به حافظ ارادت میورزید، اما شیفته و عاشق افکار و سبک و روش سعدی بود و میگفت:
سروده های وی از آغاز تا پایان زندگی بیشر گرایشات اجتماعی و سیاسی داشت. حمید مصدق خود معتقد بود که حتا در عاشقانه ترین اشعارش مسایل اجتماعی و سیاسی موج می زند.
«از اولین کارهایم که منتشر کردم روشی نیمایی بود، یعنی من خودم پای بند عروض نیمایی هستم. اما در شعر کلاسیک من خیلی خیلی، با اینکه حافظ را ارج میگذارم و حتا دیوان حافظ را تصحیح کردم و بی شک بزرگترین شاعر تمام اعصار میدانم، اما شیوه ی سعی را میپسندم.
اشعار حمید مصدق جملگی ساده و روان است و از پیچیدگیهای ادبی عاری. تاثیر مسایل سیاسی و اجتماعی را در قالب غزل بیشتر میپسندید. پیش و پس از انقلاب چند شعر حمید مصدق در طیف وسیعی از دانشجویان و روشنفکران سیاسی بر سر زبانها افتاد و شبهاى شعرخوانى متعددى در خارج كشور از جمله در آلمان برگزار كرد.
حمید مصدق پس از 59 سال زندگی در سال 1377 در چنین روزی براثر سکتهی قلبی در یکی از بیمارستانهای تهران درگذشت. وی در طول حیات خود از قبل کار شاعری امرارمعاش نکرد، بلکه دفتر وکالتی داشت و از آنجا مخارج زندگی را تامین میکرد. حمید مصدق وکالت اکثر هنرمندان و نویسندگان را مجانا برعهده داشت.
اگرچه خورشید ظاهری زندگی حمید مصدق 18 سال است به افول و خاموشی گراییده، روشنی تابناک کارهایش اما همچنان پرتو افکن و چراغ راه عاشقان شعر و ادب است. یادش سرسبز و میراث معنویاش جاودانه باد!
بشكن طلسم حادثه را
بشكن
مهر سكوت از لب خود بردار
منشين به چاهسار فراموشی
بسپار گام خويش به ره
بسپار
تكرار كن حماسه خود تكرار
چندان سرود سوگ
چه میخوانی؟
نتوان نشست در دل غم نتوان
از ديده سيل اشك چه میرانی؟
سهرابمرده راست غمی سنگين
اما
غمی كه افكند از پا نيست
برخيز
رخش سركش خود زين كن
اميد نوشداروی تو از كيست؟
سهرابمردهای و غمت سنگين
بگذر ز نوشداروی نامردان
چشم وفا و مهر نبايد داشت
ای گرد دردمند ز بی دردان
افراسياب خون سياوش ريخت
بيژن به دست خصم به چاه افتاد
كو گردی تو ای همه تن خاموش
كو مردی تو ای همه جان ناشاد
اسفنديار را چه كنی تمكين؟
اين پرغرور مانده به بند من
تير گزين خود به كمان بگذار
پيكان به چشم خيره سرش بشكن
چاه شغاد مايه مرگ توست
از دست خويش بر تو گزند آيد
خويشی كه هست مايه مرگ خويش
بايد شكست جان و تنش بايد
گيرم كه آب رفته به جوی آيد
با آبروی رفته چه بايد كرد؟
سيماب صبحگاهی از سربلندترين كوهها فرو میريخت
برخيز و خواب را
برخيز و باز روشنی آفتاب را
«درآمد» منظومهی «در رهگذر باد» از زندهياد حميد مصدق