تا وقتی آدمها خودشان را خوب نشناسند و ندانند زندگی گذشتهشان چرا به جدایی رسید، حق دارند بترسند.
اما شناخت بهراحتی و سرعت باعث میشود آدمها طرف مقابلشان را صحیحتر انتخاب کنند و خودشان هم در زندگی شیوهی سالمی برای ادامهی این ارتباط انتخاب کنند.
اما اگر بعد از اینکه زن یا مرد طلاقگرفته فهمید چه اشتباهاتی داشته است و متوجه شد طرف مقابلش چه چیزهایی نداشته که زندگیشان به اینجا رسیده است دیگر نباید از ازدواج مجدد ترسی در دلش باشد.
از اینجا به بعد اگر ترسی وجود داشت دیگر اسمش ترس نیست، وسواس است. خیلی از آدمها در این شرایط دچار وسواس میشوند.
کسانی که از ترس تکرار تجربهی قبلی به دام کمالگرایی میافتند و اصلاً یادشان میرود خودشان هم انسان هستند و البته انسانهای کاملی نیستند، بهشدت سعی میکنند از اشتباه دوری کنند.
البته دوری از اشتباه و آگاهی نسبت به انتخابهای اساسی خیلی مهم است. اما نه به این شکل که رنگوبوی وسواسگونه به خودش بگیرد. وسواسی که اثراتش در طلاقگرفتهها بیشتر از ترس به چشم میخورد.
نمیتوان گفت یک سال بعد از جدایی یا پنج سال بعد از آن باید به فکر ازدواج مجدد افتاد. هر آدمی در این مرحله با روش خودش با این بحران کنار میآید.