نداند کسى جز من و روز و شب
که بر من چه روز و چه شبها گذشت
چه حاصل ز دیروز و امروز من ؟
که این هر دو در فکر فردا گذشت
دلگیرم از تمام خودم ، از زمان ، زمین
از تو همیشه مثل خودم با دلم عجین
این روزهای بی غزل این روزهای تلخ
می خواستم کنار تو باشم فقط همین !
ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻼﻃﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﺎ ﺧﯿﺰﺵ ﻣﻮﺟﻬﺎ ﺗﻔﺎﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻮﺭ ﺍﺳﺖ
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﭼﮑﺎﺭ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﺩ
جانم بلب از لعل خموش و رسید
از لعل خموش باده نوش تو رسید
گوش ثوشنیده ام دردی دارد
درد دل من مگر به گوش تو رسید