داستان عالم فروتن
داستان عالم فروتن
گویند که زمانی در شهری دو عالم می زیستند . روزی یکی از دو عالم که بسیار پرمدعا بود؟ کاسه گندمی بدست گرفت و بر جمعی وارد شد و گفت:
این کاسه گندم من هستم! (از نظر علم و ...) و سپس دانه گندمی از آن برداشت و گفت:...
و این دانه گندم هم فلان عالم است!
و شروع کرد به تعریف از خود.
خبر به گوش آن عالم فرزانه رسید. فرمود به او بگوئید: آن یک دانه گندم هم خودش است؟ من هیچ نیستم...
عصر ایران
اخبار مرتبط:
داستان آموزنده پند عارف به جوان ثروتمند
داستان آموزنده هدیه فارغ التحصیلی
داستان آموزنده ی آرایشگر و خدا
داستان آموزنده مردی که بازیگر شد
داستان آموزنده مرد اسیر و شاه